از شب اولی که
با هم خوابیدیم
خواب امشب را می دیدم
و تازه خواب شبهای بعد را
شبهای بعد را
من
برای کل زندگی
عمیقن برنامه دارم
و تو
معنی عمیق را
همین امشب
می فهمی
از شب اولی که
با هم خوابیدیم
خواب امشب را می دیدم
و تازه خواب شبهای بعد را
شبهای بعد را
من
برای کل زندگی
عمیقن برنامه دارم
و تو
معنی عمیق را
همین امشب
می فهمی
چقدر ساعت نمی‏گذرد. چقدر روزها کندند. انگار سال‏هاست پنج‏شنبه است.
می‏گوید خوشی زده زیر دلت؟ نگام که بش نمی‏رسد. مجبورم برای خودم پشت مونیتور غمگین شوم و براش بنویسم شاید. اما من آدم لحظه‏هام. من خشنودم برای زندگی‏م.من میدانم چقدر منتظر بودم برای این روزها.اما حالا این روزها..خب من بی‏حوصله است...
من تنهاست...من دلش حزن دارد...
من دلم مونی میخواد ...
من می‏خواست روزها می‏گذشتند زودتر...
اینها را به او نمی‏گویم...
می‏گوید من وقتی غمگین می‏شوم چشم‏هام انگار می‏لرزند..میگوید چشم‏هام می‏لرزند ،مثل لحظه‏های پیش از گریه..می‏گوید من وقتی غمگینم همیشه انگار می‏خواهم بزنم زیر گریه،انگار چشم‏هام اشک دارند..حالا من روزهاست غمگین است، هوای گریه‏ش است..