ستاره بی ستاره
چشم هایت گم شده اند در سیاهی شب...
نگرانم ، دلم شور می زند بدجور
فرقی نمی کند که امروز کجا زلزله آمده ... کلا زلزله خیز شده ام.می ترسم که باز هم روی تخت بیمارستان بستری شده باشی.یا اینکه نه قرار است که خودم به زودی کارم به بیمارستان بکشد.
آدمی خبر ندارد از فردایش ، اصلا به من بگویید .باید به کدام کلیسا بروم برای آمرزش؟
آخر دیروز اعلام کردند که پاپ از همه کودکانی که قربانی سیستم کلیساها شده اند پوزش می طلبد
اصلا راه مسجد را به من نشان بدهید، شاید این بار فرجی شود
یکی داشت قران را در خیابان های شهر آتش می زد
می گفتند بن لادن که اعتقاد به آرمان شهر دارد و مرد خوبی است و برای دوستانش غذا می پزد. برج ها دوقلو را به خاک سیاه نشانده با همه آدم هایش.
هفته دفاع مقدس است . روی تمام دیوارها شهر چشم های تو را می بینم
دیروز یک جانباز جلوی روزنامه به اعتراض اعتصاب کرده بود
چرا باید آرشیو همشهری ماه به دست آدم برسد؟
سال 1379
نزدیک عید است ... چهره های دربند یکی یکی جلوی چشمم می آیند
همه این آدم ها هنوز هم دربند هستند
برو
یعنی تو آزادی ... بیخود حجاریان نظریه فوکو را مطرح می کند
کدام حاشیه علیه متن؟
برای یک سادیسمی یک مازوخیست نوبر است
اگر انار امسال به کام ما نرسد
عقیم می میریم ... عقیم می شویم ...
لگد زدن که ندارد... زنان باردار نادره روزگار شده اند
عقیم می شویم ... عقیم می میریم
رنگ به روی تو نیست ...
لبانت رنگی ندارند... نکند خون نداری ... اصلا چرا انار نمی خوری ؟ شاتوت چرا؟.
اصلا من می رم به جهنم
تو از خودت بگو ... از رنگ ها ... ازپنجره ها .... از نگاتیو ...
غمگین نمی شوم. به خیرگی می رسم درخودم. دیگر هیچ صدایی را نمی خواهم بشنوم. تنها مرور می کنم،گفت و گومان را . قلبم ضرب می گیرد. دستگاه حسم ماهور می شود . بچه ها و دبیرم بالا سرم پرپر می زندند، گزارشت چه می شود. باید به سلامم پاسخ می دادی.وقتی که در خلاء نه تو بودی و نه من . میان سلول های الکترنیک . همه ماجرا یک روز تمام می شود. چه کسی مالک کسی دیگرست وقتی که حیات بیم بودنمان را اندازه نگرفته است. بیا صادق باشیم بیش از آنکه قهرمان باشیم برای باران و برای بهار.غمگین نمی شم . پرتاب می شم در حسی ناشناخته که هستی را مروری کنم. صدای خنده ها. بانوی نارنجی ، سیاه پوش شده است. چراغ های روشن طبقه سوم ساختمان همسایه خاموش . برای کسی که هیچ نمی خواهد ظلم است چراغ های خاموش. به تارکوفسکی بگویید سولاریس را طور دیگری بسازد. شاید خدامان را آنجا پیدا کردیم. رنج زندگی بدون خدا سخت می شود.دور از وطن بدون انگیزه فاجعه. بگذار تا تمام مرزها ، تمام آدم ها در تو تطهیر شوند. از تابستان گذشته است دودانگی.بگذار خدا بر تو بگذرد. فکر کردن به حیاطی که حوض ندارد. دیوانه کننده است. من می خواهم دوباره درخت گل محمدی پدر بزرگ گل دهد. آینه ها را بشکنم که پیر شدنم را نبینم . چه ظلمی به بشر بالاتر ازاین ؟ صدا به صدا نمی رسد . جواب سوالت داده نمی شود. من چیزی نمیخواستم به جز سلام . سلامت را نخواهند پاسخ گفت. دل ها در فراموشی است.....
سلام .
باید پاسخی بدهم ، گرچه بیم خفیفترین رنجشهارا در خود دارم ، باید پاسخی بدهم ، وقتی خود در چشم انتظاری بسر برده ام ، می دانم ، معنای انتظار و چشم انتظاری را بخوبی می دانم . از همین مقدار تاخیر هم پوزش می خواهم ، اما :
باید پاسخی بدهم ، جزء به جزء ، مانند روزها و کامنت های اول .
باید پاسخی بدهم ، اگر چه دوباره ، اگرچه همواره ، باید پاسخی بدهم ، باید تکرار فریاد حرفهای همیشگیم بر همه اینهمه هیاهو فائق و غالب آید .
هیچ کس هم نداند و نباید بفهمد تو که باید بدانی و فهمیده باشی .
باید پاسخی دهم ، بازهم آشکار و برملا ، برای تو که از همان روز اول هم مال من نبودی ،‌ برای خودم که همیشه به درستی شناختیم ،‌ قبول دارم هیچوقت من نه برای خودم بودم ، نه برای باران ، نه برای بهار و نه برای هیچ کس و هیچ چیز دیگر و حتی تو که بودنم را کردی بودن خودت .
بارها و بارها به انحاء مختلف بر رخم کشیدی کاری را که فقط و فقط برای تو ، برای آرامش تو ، برای نباریدنت ، برای نشکستنت برای ... به قیمت فروپاشی دوباره خود کردم و چه راحت آن را راحت می دانی و می خوانی که هیچم راحت نبود و من می دانم که می دانی ، حتی اگر به روی خودت هم نیاوری ، می دانم که می دانی ، تمام سختی های عالم ، تمام مشقتهای ایام ، تمام ناملایمات روزگار ، در این خود فروپاشی ساده نهفته بود ! چیزی که هست نمی دانم از چه خود را به فراموشی می بری ؟ از شکستن آینه می ترسی یا ...
لبخند برای چه می زنی
وقتی که دیگر نمی شود به حوض آبی فکر کرد و ماهی هایش
لبخند برای چه می زنی
وقتی که دیگر هیچ مش حسنی گاوش را آنقدر دوست ندارد که اگر گاوش مرد، گاو شود
لبخند برای چه می زنی
وقتی از شب حادثه گذشته است و دریغ از دیدن
لبخند برای چه می زنی
وقتی ماهی های یک وبلاگ دونفره مدت هاست که غذا نخورده اند
حالا از جلوی آینه دور شو ...
دور دور
بگذار خورشید به جای تو زندگی کند ...
چقدر باید بگذرد تا من در مرور خاطراتم
وقتی از کنار تو رد می شوم
تنم نلرزد ؟
بغضم نگیرد ؟
لعنتت نکنم ؟

از این همه حجم سکوتت وحشت می کنم . سکوتی که می رسد به حالا . نه حالا . به سه شنبه شبی که می گویی تمام آن روزها یاد آور خاطرات بد است برایت . من فکر می کنم چه ترسناک . چه ترسناک که یکی کنارت باشد و این همه نزدیک بی آن که بدانی چی می گذرد توی مغزش . بی آن که بدانی دارد عذاب می کشد هر لحظه و بیزار تر می شود هی و هی . 
خیلی ترس دارد . دلم می خواهد بر گردم به تک تک آدم های زندگیم ؛ « کجاهاش بیشتر از من بدتان آمد که من نفهمیدم ؟ کجای سکوت تان نفرت بود و بیزاری که من نشنیدم ؟
دلم برایت تنگ می شود زود برگرد و اینجا و آنجاهای دیگر بنویس ، نمی دانم الان در آن اتاق شش متری ایزوله چه می کنی و امروز سه شنبه لعنتی چه می شود برای تو و برای آن دخترکی که می دانم سخت دلبسته ات هست و حتما در گوشه ای از تهران خاکستری دارد برایت قل هوالله احد می خواند بی آنکه بداند منی هم نگرانتم سخت می تپد برگرد و زود بنویس مرد روزهای آفتابی
ای مردادی ترین رفیق زندگی ام
امروز سه شنبه هست و من ایمان دارم روز خوبی خواهد بود 
آدم بعضی اوقات دلش یک چیزهای ِ خاصی می خواهد / بعضی اوقات دلش تنهایی می خواهد یک روزاهایی یک بوس ِ خیس گذرا / گاهی دو تا چشم براق می خواهد بی عینک آفتابی وسط  ظهر ِ تابستان / گاهی یه لیوان آب سرد !
یک موقع هایی یک میس کال ساده از یک نفر روی گوشی اش گاهی هم آدم دلش یک وبلاگ دو نفره می خواهد / بعد اسمش را بگذارد خانم فلان و آقای فلانی مثلا ، نه اصلا فلان و فلانی / اما اسمش معلوم باشد که دو نفره است / نوشته هایش بوی دو نفر را بدهند / دو مزه ، دو تا جنسیت مختلف / تکیه کلام هایش فرق کند مثلا یکی شان بگوید آخرش ، آن یکی بگوید تهش / معلوم باشد فرقشان و تلاششان/ برای هم کامنت بگذارند / توی پاچه هم بگذارند یک جاهایی/ پشتش دعواهایی هم بکنند باهم / درغیبت همدیگر وبلاگ آپ کنند و بعد مثلا یکی شان بگوید فلانی الان اینجا نیست آنجاست/ رفته است مسافرت !
اصلا بعضی اوقات آدم دلش یک وبلاگ خاله زنک می خواهد با کلی مخاطب خاله زنک با یک دوجین پست ِ صد کامنته که یکی از نویسنده هایش هم خانه ی خاله اش رفته باشد !
 یک روزهایی وبلاگ دو نفر، تاسیس شده یی دلش می خواهد ادم!
به سلامتي همه اوناي كه تلخ ميخورن  و شيرين سخن ميگن