رفتیم میون خرابه های یه خونه نیمه ساز..توو تاریکی از میون دریچه ی جاپنجره توو دیوار یه نوری اومده افتاده رو صورتش..نیم رخش سمتمه..
دوربینو گرفتم و صدای شاتر..صدای شاترای پشت همم که ساکت میشه..زل زدم بهش همینجوری دیونگی نخواستم سکوت اونجا بهم بخوره همونجور که وایساده میگه فکر بوسیدنمو از سرت بیرون کن..
به تنها چیزی که فکر نمی کردم این بود خریه که ازش یه دونه ساختن توو دنیا.