در فاصلۀ میان دو سلیکون آشیانه ای برایم بود روزگاری تا از نرمی و گرما و عطر لبریز شوم.
ای کاش باز می شد به آن آشیانه سفر می کردم.
رمز بدنش را از حفظ بودم انگار!
تک تک مهره های کمرش را که میلیسیدم و زبانم که بر پهلوهایش می چرخید،
ناله هایش آهنگ درست بودن رمز وارد شده را می نواختند.
بدنش بی اختیار می چرخید و پاهایش از هم باز می شدند.
دیر زمانی است که فهمیده ام دیگر فرصت دیدن خود را و نوشیدن آب را و دیدن آفتاب را ندارم ،
وه که چه حقیقت تلخی است
شعف چرخیدن نگاهی بر لباس زیر جدید برای اولین بار وقتی که هی می پوشید و نشونم میداد برام آرزو شده
سرخی لبانش، و زیبایی سینه هایش همیشه زبانم را می لرزاند ، وقتی سوراخ های مخفی بدنش را در می نوردیدم
ظاهرا این دنیا یعنی اگر به کون کسی نکوبیم، کسی بالاخره پیدا می‌شود و به کونمان می‌کوبد
خودت هم که نباشی
باز هم یاد و خاطره‌ات
در تخت‌خوابم
بیاد تخت خواب قرمزت
سبــــــز است
نگاه جذاب زنانه اش، آنقدر احساس لطیف مهربانانه‌ی مرا نسبت به خودش قلقلک داد که منکر عقیده‌ام در ارتباط با سیستم عاشق نشدن شدم
از اینکه بین روزمرگی زندگی آدما گم بشم بدم میاد،از اینکه یه عادت بشم بدم میاد،از اینکه یه شبح بشم فقط واسه خاطرات بدم میاد،از اینکه نادیده گرفته شم بدم میاد،از اینکه فراموش شم بدم میاد!
پی نوشت:هی، با تو بودم ها!!!
دچار بیماری حال از خود بهم خوردگی شدم…
احساس می کنم روحم داره ورم می کنه…
بزرگ میشه … بزرگتر میشه…دلم می خواد روحمو بالا بیارم …
اینجوری حالم بهتر میشه… مطمئنم…فکر کنم روحم آپسه کرده باشه…روح درد گرفتم.. روحم قلنج کرده … نمیدونم چه مرگشه ولی همینجوری داره باد می کنه… باد می کنه و تو سرم جم میشه… اونوقت سرم باد می کنه… و بالاخره می ترکه … قبل از اینکه بترکه باید بتونم بالا بیارمش…حالم اصلا خوب نیست… روح درد گرفتم…روحم داره ورم می کنه و می خواد پوستمو بترکونه و بیاد بیرون…اونقت بازم ورم میکنه و همه جا رو می پوشونه … اول اتاقمو… بعد خونه رو بعد…دیگه نمی تونم…از بس همه چیزو قورت دادم اینجوری شده…داره ورم میکنه…الان سرمم باد کرده… داره می ترکه…!
پی نوشت : می اومدی فقط منو بکنی و بعد بری یکی دیگه رو بکنی ! اینو هیچ وقت نمی تونم هضمش کنم
میان این برهوت این منم من مبهوت!
الان حس اون نویسنده رو دارم که یه عالمه شروع واسه داستاناش داشت ولی هیچ پایانی نداشت و همه داستاناش نیمه تموم مونده بود!
راه می افتم که برم…قدم اول رو محکم بر میدارم…قدم دوم رو با ناامیدی…قدم سوم رو با ترس…قدم چهارم رو با شک…قدم پنجم رو با…باید برگردم…تورو توی گذشتم جا گذاشتم…بیتابم و گیج…… سردمه!
می دونی دروغ خیلی خوبه پنج ماه میتونه دهنتو شیرین کنه اما این قدرت را هم داره که تو یکماه یکماه و نیم فکتو بیاره پائین .
حالا فک تو اومده پائین و تنها دلیل تو برای این شیرینی پنج ماه ادامه بودن و بودن در کنارش بوده وگرنه کی حاضره توهین بشنوه / تحقیر بشنوه / خورد بشه / ذلیل بشه و ... و باز ادامه بده ؟
چه چیزی جز عشق وجود داره برای ادامه دادن وقتی زشت ترین حرفهارو هم میشنوی ؟ اتفاقا منطقی ترین و راحت ترین راه اینه که بگی اوکی اینم تموم شد ول کنم برم سراغ یکی دیگه اما وقتی ایستادی و مقاومت می کنی دلیلش اینه که نع یه چیزایی این وسط مطرحه !
حالا طرف مقابلت اینو نمی فهمه و مثل گیج ها اون پنج ماه رو کرده چماق برای تو و مدام مثل پاندول ساعت میکوبه تو سرت بنگ.....بنگ....بنگ ....بنگ....
اون پنج ماه میتونه دلیلی بشه برای یک عمر زندان و تحقیر و شکنجه روحی و بازجویی تو تو باید محرمانه ترین و ریز ترین زوایای خصوصی زندگی ات رو برایش توضیح بدی چرا ؟ چون پنج ماه دروغ گفتی
تو باید ثانیه به ثانیه برایش دلیل و مدرک و سند فراهم کنی چرا ؟ چون پنج ماه دروغ گفتی
تو باید هر روز موجی از رکیک ترین و زشت ترین حرفها و تهمتها را بشنوی چرا ؟چون پنج ماه دروغ گفتی
و تو اینجا یکباره با همه عشقی که بهش داری یکباره منفجر می شوی و می روی و می روی پی کارت گرچه دلت خونه و چشمات تا ابد منتظرش
فقط از خدا میخواهی بیاد بر سرش اینی که بر سرت آورده

یادآوری : سک س ارزانترین و دم دستی ترین چیزیه که این روزها میتونی بدست بیاری پس برای سک س نبوده !
پی نوشت: این جواب تو هست خیلی هم سر راست
پی پی نوشت :این روزها خیلی تلخم…حتی تلخ تر از قهوه های شوکا…حتی تلخ تر از این تریاک نشئه کننده لعنتی!
تمام ریشه هایم را از تو کندم… تا خودت باشی!ولی…هنوز هم…تنهام…
از خیالم برایت پیرهنی می بافم… که عطر دلتنگی مرا همراه داشته باشد
پی نوشت: بی همگان بسر شود…کی میگه بی تو بسر نمی شود؟
پی نوشت : البته به غیر از این پیراهن خیالی دو تا شورت هم دارم
فکر می کردم یه سوی من می آیی…منتظر بودم… با نظاره به گام های استوارت…با آغوشی پر از رنگین کمان به نظاره ات نشسته بودم…بی خبر از اینکه تو انعکاس یک سرابی در چشم من!
راه می رم بی اراده…راستش رو بخوای فقط جلوی پامو نیگا میکنم که زمین نخورم…آخه حتی نمی تونم دوباره بلند شم…پس تورو خودا از سر راهم برو کنار!
نشئه از تنهاییم…به سان خواب زدگان می گریزم…دیوانه وار می چرخم تا از خود وارهم…اگر گذارت به این طرفها افتاد، مواظب باش فکر هایم را که کاشته ام تا سبز شود له نکنی…دیروزتر ها اینگونه بودم نرم و بی تشویش…امروزترها بیگانه ام با خویش…تا نهایتت…شاید هم بیشتر…غروب زده شدم بی تماشای هیچ غروبی…می خواهم تمام بغض های دنیا را گریه کنم و تمام درد های دنیا را فریاد بکشم…افیون برایم رویای نشئه کننده دیگری بیاور تا عبور کنم از هستی!
می شود چشم هایت را چند روزی به من قرض بدهی؟
می خواهم دنیا را از دید تو ببینم
پی نوشت: بچه های بی سواد آدم با شراب نئشه نمی شه، مست می شه!
پی نوشت: من هنوز هم نمی دونم به چه چیزی معتادم، لطفا سوال نفرمایید!
جام شراب من تویی ، باده ی ناب من تویی
راحت خواب من تویی،شخص دگر نمی شود
پی نوشت: از خودمان شعر در کردیم
تا حالا شده صبح ساعت ۸:۳۰ با گریه از خواب بیدار شی؟با هق هق؟یه جوری که نتونی صداتو کنترل کنی و دوست کناریت از صدای هق هقت بیدار شه و نگرانت بشه؟
تا حالا شده نگران حال و روز خودت بشی؟نگران از اینکه دیگه اون آدم قبل نیستی و داری تغییر می کنی٬یه تغییر بد٬یه تغییری که تو اصلا دوسِش نداری٬یه تغییر که داره تو رو تو عمق دپرشن فرو می بره.مثلا اینکه داری احساستو از دست می دی٬شور و هیجانت رو از دست می دی٬دیگه چیزی شادت نمی کنه٬فقط مثه ابر بهار گریه می کنی.دلت برای خودت می سوزه٬دلت تنگ شده برای اونی که بودی٬اونی که می شناختی.چی داره می شه؟
تا حالا شده ساعت ۹ صبح وقتی داری بلند بلند گریه می کنی همه اس ام اس هایی که دوست داشتی رو دلیت کنی ؟
آدما هر چیزی رو که دوست دارن می ریزن تو سطل آشغال؟؟
خسته ام٬شکسته ام٬داغون شدم٬به استراحت مطلق نیاز دارم٬به یه جرعه آرامش محض…
لطفا یکی دکمه رفرِش منو بزنه!
وقتی یکی نیست که من همه چیزش باشم و اون همه چیز من٬وقتی این شبای سرد زمستونی جون می دن واسه قدم زدن و بیرون رفتن٬وقتی صندلی جلوی سمت راست ماشینی نیست که فقط و فقط جای من باشه٬وقتی راننده ای نیست که زیر چشمی و دزدکی نگاش کنم و نرمی دستشو روی دنده حس کنم٬وقتی چراغ قرمزی نیست که پشتش گیر کنیم٬وقتی حتی شصت ثانیه هم وقت نیست که کسی عمق چشماشو نگاه کنم و نرم بخنده و انگشتامو بین انگشتاش محکم تر از همیشه فشار بده٬وقتی فصل گل نرگسه
وقتی دلم یه دسته گل نرگس می خواد…
وقتی اون شب نیست٬وقتی من نیستم٬وقتی راننده ای نیست٬وقتی چراغ قرمزی نیست٬وقتی نگاهی نیست٬وقتی فشار دستی نیست٬تنها کاری که می تونم بکنم اینه که منتظر بشم چراغ سبز بشه٬چشمامو روی اون پسر بچه گل فروش ببندم٬بغضمو قورت بدم و پامو روی پدال گاز فشار بدم…
وقتی میگم داره دیونه ام می کنه بعضی ها میگن چرا ! دوباره منو پاک کرد !
پی نوشت :
و من امشب رسما دیگه می روم پی کارم
چند وقته که اين حسو دارم.
خيلی خستم.
اصلا نميدونم از کجا بايد شروع کنم؟
فقط اينو ميدونم که از همه چيز و همه کس خسته شدم.گم شدم.سال جديد داره شروع ميشه و من اصلا حال و حوصله ندارم.من اينجوری نبودم!تغيير کردم.اين چيزی نيست که به خودم تلقين کرده باشم،اين چيزيه که همه اطرافيانم بهم ميگن.
اصلا چی شد که اينجوری شد؟! از موقعی که رفت،من depress شدم.اون رفت و من غرق شدم در غم،بدون اينکه تقصيری داشته باشيم،مجبور شديم که از هم جدا بشيم.اصلا يه دفعه شد.يه شب همه چيز خراب شد…
من که باورم نميشد،اونم شاید همينطور.اصلا واسه چی اون؟چرا؟ بعد از چند روز کم کم داشت باورمون ميشد که انگار يه خبرايی هست.
ما هر دومون تو اون زمان بيشتر از هر وقت ديگه اي به هم نياز داشتيم ولی اون با حرفاش سعی ميکرد منو ناراحت و از خودش طرد کنه!!!.من از طرف اون اصلا support نميشدم.ثبات روحی نداشت و هر لحظه يه جوری بود.نميدونستم الان بايد بخندم،ناراحت باشم،گريه کنم،بپرم بالا،برقصم؟؟!!
دلم هوای پاک،آسمون ابری،نسيم خنک،آواز پرنده،صدای آب روان،کلبه ی چوبی،درختايی که برگاشون دارن زرد ميشن ولی هنوز پر از برگای سبزن!واسه دراز کشيدن تو چمن و نفس کشيدن،واسه فرياد زدن از ته دلم،واسه جيغ کشيدن تنگ شده!می بينی چقدر دلم تنگ شده؟
یه چیز لعنتی ای رو دلم سنگینی میکنه و بد سنگین هست، نمیدونم اسمش چیه... بغض ، خاطره ، بی خیالی،
چطور بگويم دلم برایت تنگ است وقتي من با جاده ها رفته ام و تو ...
همه ی ما یه دردهای داریم که فقط مال خودمونه اصلن درموردش نمیتونم با کسی حرف بزنیم..هیچ حتی یک کلام..
مثل آخرهای قصه که آدم میره به رویا منم دارم میرم بگا ....
کی بود که می گفت آدم ها آنقدر که توی وبلاگشان نشان می دهند حالشان بد نیست. خب برعکسش هم هست. آدم ها آنقدر که توی وبلاگشان نشان می دهند حالشان خوب نیست. وضعیت همچنان به گهی سابق است. هیچ کس آنقدرها که نشان می دهد تغییر نکرده، فقط شاید یاد گرفته موقع راه رفتن زمین را نگاه کند و هیچ یادش نیاید قبلن کجا را نگاه می کرد.
امروز دوبار همینطوری خوردم به در و دیوار. چند بار رفتم توی شکم آدم ها، یک بارش فحش خوردم. توی دانشکده که داشتم از ماشین پیاده می شدم سرم محکم خورد به سقف. درد می کند. آدم ها گاهی خیلی بیشتر از آنچه که نشان می دهند دلشان می خواهد تنها باشند، آن جایی که هستند نباشند. آدم ها گاهی همه بغضشان را می ریزند توی کلمه هایشان، با دود سیگار می فرستندش هوا، که بعدش بتوانند فریاد بکشند، بروند توی خیابان ها به آدم ها لبخند بزنند. که نشان بدهند هنوز روی پاهای خودشان ایستاده اند. کی بود که می گفت آدم ها هرچقدر لباس هایشان گلدارتر ماجراهایشان بیشتر؟ (این یکی را خوب یادم است که رسولی بود) آدم ها گاهی به این فکر می افتند که تنها چیزی را که می توانند قشنگ تر کنند بدنشان است، گاهی لازم دارند حواس خودشان را پرت کنند. اما منظورشان این نیست که فراموش کرده اند. بعضی وقت ها ترجیح می دهند لباس گلدارهایشان همان باغچه باشد تا هر چیز دیگری. آدم ها گاهی سرشان درد می گیرد. خسته می شوند. حالشان به هم می خورد.
یه روزی بی اجازه
میدم یه بنای خوب، واسم خدا بسازه
یه لات بی سر و پا
با قلب و چشم سیا
یه کسی که بتونه کارمو خوب بسازه
کاش همان روز که مرا اد کردی من در بی نهایت زندگی دفن می شدم
کاش همان روز که اینترنتت قطع شد و اس ام اس دادی من در بی نهایت زندگی دفن می شدم
کاش همان روز که برایم چایی ریختی من در بی نهایت زندگی دفن می شدم
کاش همان روز که برای اولین بار گرمای تنت را حس کردم من در بی نهایت زندگی دفن می شدم
کاش .....
کاش ....
بجای غرولند و گیرهای همیشگی بیا تا بگویم چقدر جایت لابه لای این واژه ها خالیست..
واسه بودن کنارت تو بگو به هر کجا پر می کشم
ژانر بعضی از خوانندگان :
چرا در گنجه وازه؟
چرا دم خر درازه؟
چرا گل رو پرده سرخ و سفید و زرده ؟
چرا آب تو تلمبس؟
چرا گوش کوب قلمبس؟
چرا سبیلت درازه؟
چرا؟
چرا؟
چرا؟
و حالا بغضم ترکید..............یا خدا
امشب بهم گفت " انگار صد سال بود که ندیده بودمت " قربون دلت برم خب مامانی جونم
گریه هم چیز خوبی است...........
خفه خون گرفتم
شب و دریای خوف انگیز و طوفان، من و اندیشه های پاکِ پویان، برایم خلعت و خنجر بیاور، که خون می بارد از دل های سوزان
مدتی است به اين نتيجه رسيدم كه زندگی پسـ تان بزرگ داشتن و يا حتی در حد پرفكت عشق بازی کردن نيست.
گاهی بايد بلد باشی چگونه با تمام احساست برينی به يك نفر، تا كل هيكلش قهوه ای شود.
پی نوشت : این روزها قهوه ای ام شدید !
چه حسی گهی بود وقتی که میدانستم این آخرین بار است که می بینمش و با هاش حرف می زنم !
برای ابراز علاقه منتظر لحظه‌ی مناسب نباش، وقتش همین الان است
هیچ وقت فراموش نکن که
درد ، از در دروازه تو می آید واز کـ ون سوزن بیرون می رود
گرفتاری هم همینجور!
دلم برايت تنگ شده
ماچ
ماچ
ماچ
از پائين و بالا...
حالت ِ زنی را دارم كه آخرين نوار بهـ داشتی قاعـ دگی اش رادور می اندازد!
چيز خُليت مغزم به شدت زده است بالا!
خوشحالم،همينجور الكی.
من خسته ام،
سرم هم درد ميكند
حوصله هم ندارم
حالم هم از همه چيز بهم ميخورد
اصلاً همينه كه هست!
به طور قطع، تمام ِ بيست و چهار ساعت مانده را با اشكهايم به عشـ.ق بازی مشغول ميشوم و جواب هيچ تلفن يا اس ام اسی را هم نخواهم داد. پس از مرگم به خواب تك تكتان سرك ميكشم! ميدانيد كه، فرصت برای خداحافظی بسيار است.
ليسيـدن، مكيـدن يا گاز گرفتن؟
مسئله اينست!
بيماری مانيك-دپرسيو يعنی يك لحظه از خوشحالی بالا و پائين می پری و دلت ميخواهد دنيا را گاز بگيری و درست لحظه ی بعدش از شدت ناراحتی فكر خودكشی به سرت ميزند! و مبتكرانه يادت مي آيد كه جايی خوانده بودی:
"خودكشی از خود ارضـ.ايی هم لذت بخش تر است."
چيه؟ چرا اينطوری نگام ميكنی؟!
چند روزیست مدام دل درد دارم!
فكر میكنم دلم بدجوری هوايت را كرده، نـه؟
خوب ميدانم اين روزها سرت شلوغ است
اماگاهی اگر وقت كردی شب ها در خوابهایت مرا آهسته مرور كن!
اين روزهای آخر دسامبر ، ديگر دارد شورش را در می آورد!
کره خر الاغ درد من یکی دوتا نیست
بهش میگم جای من یه هات شاکلات بخور میگه پولشو کی میده ! مملکته داریم ؟
بچه ها از تهران زنگ زدن، همه کافه هشتادو هشت نشستند و حامد هم تهرانه، حسادت می ورزم شدید
ملغمه ای هستم الآن از حس دلتنگی همزمان با حس نکبت نفرت از برگشتن، خدا نصیبتون نکنه
غممه، هیچ وقت نمی تونم با خدافظی کنار بیام
اکسپتش کردم ، چرا نمی دونم شاید هنوزم از دیدن اون عکس لختیش دوس دارم حرص بخورم
کلن از وقتی برگشتم خوابم میاد همش، معتاد شدم فک کنم
از نور مهتابی متنفرم، خیلیا
چه بده که نمی تونم یه خونه واسه خودم داشته باشم
دوس دارم تو جاده باشم الآن، مهم نیست کدوم جاده
فکرای عجیب غریبِ غیرواقعی می کنم، یه حالتای خُل طوری در خودم مشاهده می کنم
آقاهه عین ابر بهار اشک می ریخت و می زد تو سر خودش، می گفت دوبار از روش رد شدن
چشام دریای باروونه کره خر الاغ
دلم میخواد معتاد بشم از اون تریاکی هروئینی ها حتا کراکی ها ، از اونا که تک و تنها تو جوب دست آخر می میرن
واقعا دلم میخواد
خودمو به یه دوش طولانی مدت دعوت می کنم جهت تمدید خاطرات
دچار فقر مفرط شدم، امروز هرچی داشتم و نداشتم دادم واسه یه مشت قرص مزخرف که دوزار نمی ارزه
امروز توقطار دختره یه شالگردن اُکر گردنش بود که ترجیح می دادم بدزدمش بزنم به چاک ولی من خیلی شریف تر از این حرفام
ببین که چه آرام در کنار خانواده اش سر بر بالش می گذارد, او که آسایش تو را گرفته و خنده ها و قلبت را
يه روزايی بود گذشت ... حالا شب شده لامپو روشن کن
وقتی کسی حرفی نمی زند یعنی نمی خواهد سکوتش بازگو شود
ته مانده ی سرما سهم ِ دل ِ من نیست به دادم برس، بهــــــــــــــــار
باور نکن ، اما این روزها.. صادق نیستم با خودم واژه هایم زندگیم کلامم و تو.. باور کن
خون دماغم الان
دیگر اشکی نمانده برای ریختن ،یا غصه ای برای بازگو کردن یا که دردی برای کشیدن می خندم به ریش زندگی
راحتی ِ زیادی ، اعتماد ِ زیادی ، صمیمیت ِ زیادی ،خوبی ِ زیادی.. و امروز نوبت من بود. "من" ، من ِ زیادی..
گاهی وقتا دلم میخواد جای تو باشم چرا ؟
-چون آدمایی مث تو خوب یاد گرفتن که به کسی اعتماد نکنن
و ما تکرار می شویم همراه ِ حادثه ها و زندگی راه خودش را می رود ...... کج
دل آدما به اندازه حرفاشون بزرگ نیست، ولی حرفی که از ته دل باشه میتونه آدم بزرگی بسازه
شیشه قطار را کمی می دهم پائین باد می آید مثل تو و می رود مثل من
بغض می کنم به پاس همه ی آن حرفهایی که باید می زدم و نزدم و همه ی آن حرفهایی که نباید می زدم و زدم
حتی ابرها هم ، غرور دارند. نیمه شبها آرام آرام می بارند.. بی صدا ، همزمان با خاموشی ِ ما. آدم که دیگر ، جای خود دارد اما تو این را نفهمیدی و له کردی همه غرور مرا ...
امشب من مسافرم و تو نمی دونی به کجا
و فردا شب آن قدر از هم دوریم که وقتی تو به شب می رسی من از سحر گذشته ام
من و تو هیچ وقت واسه بهم زدن محتاج بهانه های بزرگ نبودیم
تو همیشه تو آستینت پر بهونه بودی
ای وای دل - ای وای ی مـــــــــن
فقط اینگونه است که می فهمم خیلی بزرگ شده ام : وقتی سعی می کنم بغض هایم را گریه کنم و نمی توانم
عشق هم می میرد.
یک باره احساس می کنی دلت تنگ نمی شود.
همیشه هم
آتش بگير تا بداني كه چه مي كشم... احساس ِ سوختن به تماشا نميشود
هر سال که بزرگتر می شویم دل های قرص ماه ِ مان ، هلال تر می شود بی واسطه ، بی دلیل
یه دل نگرونی ِ خاصی هم دارم امشب، یکی نه، سه تا
حرف و عملش یکی نیست، این منو می ترسونه
باورتون میشه ؟ رسما من یه بی خانمان کارتن خواب هستم
و همچنین اون دسته گل خشک شده کنار اتاق
و حتا دلم برای اینکه به بهونه نداشتن پتوی زیاد رفتم بغل مامانم هم تنگ شده
وحتی دلم برای همه اون خروپف های قشنگش تنگ شده
سر ِ آن ندارد امشب که برآید آفتابی
اینجا هنوز خیلی علنی نشده برای همین شاید تک تک خواننده هاشو بتونم بشناسم !
و از دیشب اینجا یه خواننده جدید داره
حامد جون ممنون که میایی و میخونی
دوستت دارم
اون نگرانی و دلواپسی می تونست جاشو به شیرین ترین دقایق بده ولی نداد.
تو تنها موندی عین من.هیچی عایدمون نشد.
درست صبح روز بعد، از پس همه ی این نگرانی ها و شک ها و تردید ها، …آباد می شود نقطه ی شروعِ سرگردانی من!
می شود نقطه ی شروع جستجو کردن و نیافتن در کوچه ها!
می شود غمگین ترین نقطه ی این کره ی خاکی.
می شود نقطه ی شروع نگرانی و سرگردانی و سرگشتگی …
درست مثل همین الآن. اینجا، شهری سرد و بی صفا، با چاشنی سرگردانی و حیرانی و غربت!
آدم وقتی تا حالا هیچی کم نذاشته باشه کم که ببینه غصه می خوره٬داغان می شه٬اعصاب معصابش به معنی واقعی کلمه “جِر” می خوره٬خودش می مونه و یه علامت تعجب گنده سیاه بالا سرش که معنی “عجب!!” می ده.
غیر از اینه که هر کاری تو زندگیمون می کنیم واسه اینه که بیشتر دوست داشته بشیم؟خدایی غیر از اینه؟
کاشکی می شد یه وقتی مثه مثلا دو هفته پیش پیش مامانم بخوابم و سرمو بذارم روی پای مامان
کاشکی می شد درونمو٬احساس واقعیمو بهش نشون بدم
کاشکی می تونستم گونه هامو با اشک چشمام خیس کنم
کاشکی مامانم اون شب نمی پرسید چرا گریه می کنم
کاشکی نگران نمی شد
کاشکی فقط دست مهربونشو رو صورتم میگذاشت و پوست سرمو نوازش می کرد
کاشکی انقد زود گریه ش نمی گرفت
کاشکی غصه هاشو یادش نمی آوردم
کاشکی دلش برای اون پسری که دیگه اونجوری نیست تنگ نمی شد و آه نمی کشید
کاشکی هی نمی گفت همه ترسش تو دنیا از این بوده که بچه هاش کنارش نباشن
کاشکی مامان صبوری می کرد و حرفی نمی زد
کاشکی فقط نوازشم می کرد٬شونه هامو٬بازوهامو٬پشت گردنمو…
کاشکی آروم برام «زندگی آی زندگی» رو زمزمه نمی کرد
کاشکی نگرانی تو چشاش موج نمی زد
کاشکی فقط یه بار ازم سوال نمی کرد که چی شده
کاشکی فقط یه بار این کارو نمی کرد
کاشکی دلیل سردردای امروزمو می فهمیدی مامانی
کاشکی یه جایی رو داشتم و پیشش می موندم و اصلا نمی گذاشتم بره
غیر از تو و بابا و خواهرام و داداشم کیو دارم آخه؟
لعنت به این دنیا
لعنت به من که دلمو به هر چی خوش کردم از دست دادمش
صدای ضربان قلبمو می شنوم٬٬تند می زنه٬حرکتشو توی سینم حس می کنم٬سرم یه کمی گیج می ره.حال خودمو نمی فهمم.از نیم ساعت پیش روی تخت تا همین الان این آهنگ داره ریپیت می شه....
برگرد پیشم
کاشکی ما آدما هم مثه درختا چند ماهی رو می خوابیدیم٬چقد دنیا آروم می شد٬چقد ساکت می شد همه جا٬چقد آمار جُرم و جنایت کم می شد٬نه شلوغی٬نه ترافیکی٬نه اعصاب خوردی٬فقط می خوابیدیم٬یه خواب اجباری.کاشکی وقتی از خواب بلند می شدیم همه چی از اول شروع می شد٬کاشکی هنوز فرصت برای کوتاهیامون داشتیم.خدائه دیگه٬گوش نمی ده به حرف کلن!
بعضی آدمها معنی ارزش را نمی فهمند٬نمی فهمند وقت گذاشتن برای یک چیز خاص یعنی چه٬انرژی گذاشتن برایشان تعریف نشده٬فقط حرفش را می زنند و بس.
بعضی آدمها ارزش وقت گذاشتن ندارند٬بعضی ها حتی لیاقت درک شدن را هم ندارند چه برسد به انرژی صرف کردن و سوزاندن کالری.
فقط بعضی ها به درد این بعضی ها می خورند٬بعضی هایی مثل خودشان که نه معنی درک را بفهمند٬نه ارزش٬نه مهربانی٬نه وقت گذاشتن.کاش چشمهایم نمی دید بعضی چیزها را٬بعضی نوشته ها را.کنجکاوی امروزم غصه دارم کرد…
با حال زار.صدای نفس زدن هایم قابل شنیدنند،نصفه نیمه خواندنم هم.یه عکس هم از همه چیزی که این روزها می بینم گرفتم و گذاشتم تو فیس بوکم
خسته شدم از بس سقف رو دیدم با سرمی آویزون ازش
غبار کینه رو شستم٬همه حرفاتو بخشیدم
کسی تو آیینه پیدا شد٬که قبل از این نمی دیدم
موبایلمو که نگاه می کنم تاریخ پریودی رو میتونم تصور کنم
پریود هایش را دوست دارم٬پُرند از دردهای عمیق و بی حوصلگی های مفرط٬پُرند از شعله های آتشی که درون هر دویمان گُر می گیرند٬اشباعند از کلافگی های مدام٬خواب های عمیق فکر می کنم پریودی یعنی لیوان لیوان عرق نسترن با یخ خرد شده فراوان…
لبهای لرزان٬سوتین پر از اشک٬کلیک چپ روی تک تک ِ بودن ها و نبودن ها…
این بود آخر قصه ما…
انگار باید بین فلوکستین وعشق یک کدام را انتخاب کنم. وه که زندگی بدون هر یک از این ها چه سخت می گذرد.
اگه يه روز رفتي و ديگه برنگشتي بهت قول نميدم منتظرت بمونم...اما ازت ميخوام هر موقع برگشتي يه شاخه گل روي قبرم بزار
یه رابطه مثه یه ضربانه٬یه نبض…
به مرور تند می شه
به مرور هم کُند می شه
و بالاخره آروم می میره…
اما برای تویه رابطه بند رخته همینطور هرچی دلت خواست بارش می کنی و زود هم جمعش می کنی ...، مُلتفتی که شما؟
همه حرف دارند
همه بغض دارند
حرفهایی که سالهاست روحمان رو جویده
بغض هایی که دیگر جزئی از ما شده
باید که بشنوند٬باید که تقاص پس دهند٬باید که نابود شوند
از من متنفر باش چون به واقع شما را به بازی گرفته ام.
مگر زندگی چیزی بیشتر از بازی های مسخره ایست که هرگز تمام نمی شوند؟!
من از همان آغاز بازنده ی مطلق این بازی بودم! از من متنفر باش ! اما بدان که من را هم تو به همان اندازه به بازی گرفته ای.
دروغ، دروغ، دروغ هایی که می شنوم و می گویم .
دروغ، دروغ، دروغ هایی که هیچ وقت یاد نمی گیرم چگونه باید گفته شوند!
دروغ ؛ دروغ ، دروغ و مگر غیر اینه که ما تو دنیای دروغ زندگی می کنیم ؟
بعضی صفات همیشه بد می مانند و گذشت زمان هم هیچ تاثیری در خوبتر جلوه دادنشان نمی تواند بکند.
بعضی کارها همیشه زشت می مانند درست مثل همان بعضی صفات.
بعضی چهره ها هم تا همیشه در نظرمان به بدی یا خوبی یادآور می شوند.
کاری هم نمی شود کرد.
ذهن خلاق است و از آدمها شکل می سازد.
دیگر دل هامان طاقت از خود گذشتگی در خود فرو رفتگی تا رسیدن به اوج دیگری را ندارد. لیـــــــــــــــــــــله بازی کنیم ، بهتر است از لیلــــــــــــی شدن برای کسی
و ماضی ها بعيدند به اتفاق افتادنشان چندان اميدوار نباش
پی نوشت :
آرام و بی سرو صدا می خواهم بروم و رنگ ببازم برای همیشه
غصه از اونجایی شروع می شه که نمی دونی Relationship status ات رو مثلن توی فیس بوک چی انتخاب کنی

یقین دارم که تا همیشه دوستش خواهم داشت.
او تنها کسی بوده و هست که تنهایی هایم را با هم و در کنار هم پر کرده ایم.
او برایم یکیست و دیگری جایش را در دلم پر نخواهد کرد.
بهترین و بدترین لحظات را کنار هم بوده و هستیم.
او برای من ارزش دارد.
او می فهمد.
او محبوب است.
او پاک است.
او معنی زیبایی٬معنی درک٬معنی دوست داشتن را می فهمد و می داند.
دلم برایش کوچک می شود.
می دانم٬خدا هیچ دو نفری را که دلبسته و وابسته هم می شوند ـ چه همجنس و چه دو جنس ـ تا همیشه کنار هم نگاه نمی دارد٬عادت کرده ام به این کار ِ خدا.کاری از من بر نمی آید٬فقط می توانم شاهد قدم هایش باشم که هر لحظه از من دور و دورتر می شوند.
یاد همه روزهای خوبمان٬همه دوست داشتن هایمان٬همه بوسه هایمان و در آغوش کشیدن هایمان٬درد و دل هایمان٬پیاده روی های گاه و بیگاه و خنده های از سر ِ ذوقمان بخیر…
این روزها٬روزهای آغاز تنهایی من است …
به عکسش نگاه می کنم که لبخند بر لب دارد و چشمانش برق عشق و شور و شوق دارد موبایلش با مدادش در دستش هست و روی ماسه های داغ لب ساحل نشسته است و بمن نگاه می کند ، به خودم نگاه می کنم که عزیزانم را یک به یک از دست می دهم و تنها تر می شوم.خدایا چه می کنی با من؟
برایش روزهای پر از عشق آرزو می کنم٬روزهای پر از دوست داشتن.فقط می خواهم بدانی که…خودت که همه را می دانی٬چه بگویم؟؟
یادت بماند همه چیزمان را٬تو را به خدا یادت بماند.اشک می ریزم و می نویسم٬ به یاد اولین شب آشناییمان.هر بار که از نایمخن رد می شوی گاهی به یاد بیاور مرا.
جای خالی تو به اندازه ی همه دلتنگی های من است
.کاش می فهمیدی حالم را.همه این روزها سکوت کردم ولی دیگر این بغض لعنتی امانم نداد و دلتنگی هایم را فاش کردم.حرف ِ آخری ندارم٬نمی خواهم حرف ِ آخری داشته باشم.
خدایت نگهدار…
کاش کاری از دستم برمیومد برای خودم انجام می دادم
جات خالی، نیستی که....
امسال برای من سالی بود پر از بدبختی و غم و غصه و تنهایی و درد و بیمارستان !
کریسمس در بیمارستان هم عالمی داره
امروز که محتاج ِ توام جای تو خالیست، فردا که میایی به سراغم نفسی نیست...
بعضی دردها معصومند، بی گناهند
یه سری دست نوشته دارم که فقط یه مخاطب دارن، دو دلم، نمی دونم بنویسمشون تو وبلاگم یا بگذارم برای اون دفترچه مشترکمون ؟
چه غصه ای نشسته روی دلم
سخت نبود فهمیدنش، شک کرده بودم
دلم حتی برای اون شبی که سمت راستی ویلون می زد و سمت چپی ساکسیفون و من و تو اون وسط میخواستیم آهنگ لاو استوری خودمونو بزنیم ولی نمی شد ،تنگ شده
برجستگی سینه ات ، مثلا وقتی توی کمدی خم شده ای و در حالی که آرام ران هایت و باسن زیبایت را نوازش می کنم یا گوشت را می لیسم ، حس زندگی بخشی است ... همین!
بیش از این نمی توانم توصیفش کنم.
پس لطفا ضد حال نزن
گاهی ناگهانی بهترین روش دنیاست.
بوس ناگهانی، در آغوش گرفتن ناگهانی. گاهی دلم لک می زند از همان ناگهانی های هالیوودی حتی.
از همان ها که یک هو یکی دستت را می کشد، و لبش را می گذارد بر لبت. بدون هیچ حرف قبلی بدون تصمیم قبلی. گاهی همین تخیلات تین ایجری می شود بهترین تخیلات دنیا.
سخت مشغول کارهایت هستی یا توی فکری داری به غذای امشب فکر می کنی، یا پای تلفن با مادرت از راه دور حرف می زنی، یا حتی منشی خانوم رئیس خان. یک هو به خودت می آیی می بینی کسی دارد تو را مثلا از پشت می بوسد و بغل کرده اینجاست که به زور تند شدن نفس هایت را کنترل می کنی تا مادر ت نفهمد، با یک حرکت می خواهی دورش کنی اما زبان مورد نظر خیلی سمجتر از این حرف هاست.
گاهی دلم از این ناگهانی ها می خواهد که هیچ تصورش نکرده باشم، اما نمی شود بیرون که باشی دو حالت داره یا نگاه خاله جان همه جا تهدیدت می کنه یا جلوی دختر خاله جان زشته یا خوب پشت ماشینی و نمیشه باقی اوقاتی که تو خونه هم هستی خوب یا قهری و عصبی یا اینکه باید مثل متهمی رام و آرام جواب پس بدهی نمیشه دیگه چه میشه کرد؟
هميشه همينطور بوده
اول عادت ميكنيم
بعد عادت ما را ميكند!
من خرافاتی نیستم
اما باور کنید به عشقبازی های غيرمنتظره ی اعتقاد دارم که راز و رمزی درش هست
آرامشی می دهد به انسان بس شگرف
مثلا وسط سریال آشپزباشی !
این قدرت تکنولوژی هست یا عشق نمی دونم
ولی اینو میدونم
الان دقیقا شش ماه و دو روزه که من سخت دلبسته سلیکون شدم
هر میمی محبوب نمیشه !
وقتی من بدهکارم چجوری می تونم قیافه طلبکارهارو به خودم بگیرم ؟
هر جا یه نوری دیدی بدون اونجا
یه عشقی رنگ گرفته یا قراره رنگ بگیره
نه میشه باورت کنم
نه میشه خوب من بشی
نه میشه با تو بد بشم
نه دل دارم که بشکنی
نه جون دارم فدات کنم
نه پای موندن منی
نه میتونم رهات کنم
نمیشه با تو باشمو اسیر دست غم نشم
فقط میخوام با خواستنت محبوب زندگیم بشی
به زودی همه خواهند فهميد كه سفت در آغوشت گرفتم...
بدجوری بوی تو را ميدهم!
خودت هم که نباشی
باز هم یاد و خاطره‌ات
در تخت‌خوابم
سبــــــز است شاید هم قرمز !
دلم یک دوربین می خواد که فقط عکس بندازه - نه نشون بده و نه بشه چاپ کرد - فقط بندازه
کاشکی سر قولایی که دادیم می موندیم !
پی نوشت :
چرا بی اعتمادی بمن ؟
یه دردهایی هم هستن که همیشگیَن
صدا، خنده، صدا، حرف، صدا، من، سکوت، دل مشغولی، صدا، فکر، صدا، غصه، صدا، تنهایی
بیشتر از هر زمان ِ دیگه احساس می کنم دوست داشتم الان محبوب بود و چایی می خوردیم با هم در حوضچه های اختصاصی مان
دچار عاشقیتم با خودم
زولبیا دلم غش میره حتی
زولبیا بامیه
باقلوا
حتی شیرینی دانمارکی و ناپلئونی
آیا همه اینها تویی ؟
من همه کاری می کنم روح نباشم
اما باز گیر میده
اینجاست که یه جوری میشم
عین حس ترکیدن یه حباب تو دلت
همانا ترکاندن جوش از خوش‌ترین لحظه‌های زندگی‌ست
دیشب چند فقره ای از این لذت مستفیض شدم !
داره با قاشق یه چیزیو میخوره
رنگ موهاشم رو هم دوست دارم
میگه دامادشون انداخته
خدا عالمه !
ولی در کل باید گفت :
آخه من قربون هیکلت برم، اگه هر نیگاه بخواد این جوری آتیش بزنه، پس بایست تمام دنیا تا حالا سوخته باشه
نمی‌دونم تنهايی داره رو من تاثير مي‌ذاره يا من رو تنهايی
یادش به خیر می‌نشستیم پشت میزی که خروکش آورده بودیمش بالا و هی از تو کشوش خوردنی در می آوردیم و شمس العماره می دیدیم !
دوس دارم گريه كنيم يواشكی
اما هرجا میرم این روزها مادرم گلاویزمه
لا به لای اين خط‌ها يه چيزی هست
این سکوتش پر معنی هست يا بی‌معنی؟
دلم براش تنگ شده نقطه
آره آره
من تا خرخره تو لجنم
بايد ياد بگيرم از كسی توقع عشق دیگه نداشته باشم
سوتی دادم بس خفن
اومدم زنگ بزنم تاکسی بیاد ،زدم خونه یکی از مربیان شقاوت
یعنی من چقدر چولمن هستم ؟
عزیز من !
یه صدایی از خودت در آر بفهمم هستی
در شکست عشقی چند مرحله هست
الان تو مرحله اولم
مرحله اول:
مرحله‌ای که سر درد منتقل میشه به پشت چشم
گفتن هميشه كار خوبی نيس...بعضی وقتا نبايد گفت
آدمی ام که راحت بلدم گند بزنم
همه چي رو اعصاب ِ یا اعصاب ِ من رو همه چي هست؟

لازم ِ بگم دستم به کار نمی‌ره؟
رختشورخونه‌ی دلم از صبح کارش رو با شدت هر چه تمامتر شروع کرده
از کلمه‌ی آنگلو ساکسون هم خوشم میاد
از کلمه‌ی بیل بیلک خوشم میاد
با دروغ می‌تونی بدویی
ولی هيچ‌وقت
نمی‌تونی قايم شي
یه حدس‌هایی هم زدم
عزیزم
گفتنی‌ها رو گفتم...
دیگه خود دانی
دیروز مامانم داشت پشت تلفن به دوستش اظهار فضل میکرد :
می‌گفت ورد فرق داره با ویندوز...ورد واسه تایپ ِ ، ویندوز واسه حسابداری و اینا ...
به خدا
من زیاد شدم یا تو کم؟
یکی نیس به من بگه دنبال چی هستی اصلاً
قشنگ می‌دونم که یه روز یه کسی رو می‌بینم و با خودم فکر می‌کنم من باید ده سال پیش اینو می‌دیدم
مامان داره درباره‌ی الی می‌بينه من صداشو می‌شنوم
کلاً از ترکیب یه آدم قد بلند با یه آدم قد کوتاه خوشم میاد
ديدی يه موقع‌هايی يه حرفی می‌‌زنی بعد از شدت پشيمونی دلت می‌خواد می‌تونستی رو هوا بگيريش بچپونيش تو دهنت دوباره ؟
من دیشب اینطوری شدم
د ِ لامصب يه چيزی بگو
استرس بای ديفالت
من به مرگی غیرمنتظره می‌میرم
شک ندارم
کرختی ِ این قرص زرده رو دوست دارم
آخ آخ دلم اون منگی ِ بعد از بیهوشی رو خواست اصلاً
کجایی بیمارستان و اتاق عمل ؟
عشقی كه بخواد در پستوی خانه نهان بشه یا تو ایمیل و اس ام اس باشه به درد ِ لای جرز هم نمی‌خوره...كلاً عرض كردم
یک فقره انسان هستم که احتياج به نجات داده شدن دارم
کمک
کمک
کمک
وجدانم عرق کرد الان
دلم یه مهمونی میخواد که من کسی رو نشناسم توش
دچار عاشقیتم با خودم
کوله پشتی ام که توش همه دوربین هام و لنزهام جا گرفته حس خوبی بهم می‌ده
من، خيابون، موزيك، بارون
ناتالی پورتمن‌ام از استثنائات خلقته
دچار هرز رفتگی ِ واژه‌ی "عمراً" شدم
یه درد ِ جدیدی رو دارم تجربه می‌کنم به نام درد ِ بی محبوبی
آدمی‌ام که آدم نیستم
عزیزم !
گناه من چیست که هر شب باید خوابت را ببینم ؟
به زبان اصلی و البته
بدون سانسور
سینه های تو شاید
اما قلب من
بیش از این بزرگتر نمی شود
دلم برایت تنگ است


پی نوشت : سلیکون هم چیز خوبی است ! هم زیباست هم حس دارد
گاه ِ بوسيده شدن
چشمهايت را نبند...
دوست دارم ببینی
چند لحظه بعدش چطور
با زبانم سوراخهای پنهان تنت را ميكاوم!
دوستت دارم
و اين تمام چيزيست كه
خـ وار و مادرم را
يكي كرده است!
مثل برگهای دل نداده به درخت
چشم های تو پایبندم نمی کند
امشب با اولین باد وقت خیانت است
آدم چه‌چیزی می‌تواند به
تو بگوید٬ جز دوستت دارم مهربان‌ام .

.
ب.اف


همیشه کتابی هست که نیمه شب هایم را به خمیازه بی اندازد
همیشه خودکار بیکی هست که دلیل نوشتنم شود
همیشه هست سوژه ای که لا بلای روز های تکراریم داستان شود
اما...
من دیگر آن من همیشگی نیستم
عشـ ق بـ ازي زبان من با
گرمترین جای تو
درست شبيه برخورد ِ صاعقه ايست با يك نهال ِ نو پاي
كنار خيابان.
تو در زارا کار میکنی و
و من در هیچ جا
اما دل من برایت زار می زند
رئیس زارا
دوراه بیشتر وجود ندارد :
زانو ميزنم و دكمه هاي شلوار جينت را
يكي يكي باز ميكنم ؛
یا
زانو ميزنم و يكي يكي
دكمه هاي شلوار جينت را باز ميكنم...
ميفهمي كه؟!
من دروغگو نیستم
و امشب دلم دوباره شكست.... از همان جاي قبلي...!
كاش مي شد آخر اسمت نقطه گذاشت تا ديگر شروع نشوي....
كاش مي شد فرياد بزنم... پايان!
دلم خيلي گرفته...!
اينجا نمي توان به كسي نزديك شد!
آدمها از دور دوست داشتني ترند
مادرم فیلسوف است؛
گاهی و گاهی بیش‌تر
مادرهای فیلسوف، مادرهای غمگینی هستند، نمی‌شود عاشقِشان بود، فقط می‌شود آن‌وقت‌هایی که خیلی فیلسوف نیستند دوستشان داشت، مثل یک کتابِ دوست‌داشتنی
مادرم گاهی که کم‌تر فیلسوف است حرف‌هایی می زند که به‌درد قصه های لیلیُ مجنون می‌خورد، گاهی هم که خیلی فیلسوف می‌شود، حرف‌هایی می‌زند که برای آدم‌ها خوب است که بشنوند
مثل اَدالت‌کلد که برای آب‌ریزش بینی خوب است
مادرم آن‌وقت‌هایی که خیلی فیلسوف نیست معتقد است که ؛ هیچ آدمی از اول غمگین نیست، غمگینش می‌کُنن، آدم‌های اطرافش
وقتی رویاهاشُ را بر باد می‌دَن
مادرم وقتی خیلی فیلسوف نیست دوست‌داشتنی تر است
مادرم وقتی از عشق می گوید دلش می گیرد
امشب مادرم برایم بسیار گریست
و بسیار از عشق گفت
امشب بعد شش سال من با مادرم گریستم
مادرم
را دوست دارم
و بعضی شبها هم هست برای خوابیدن
یه سری شباست برای بیدار نشستن تا صبح و فرداش تا لنگ ظهر خوابیدن
یه سری شباهم هست برای نخوابیدن و فرداش هم نخوابیدن
زبان فارسی اگه کاف نداشت چقدر حرف زدن سخت می‌شد اگه گاف نداشت هم گاف دادن

دلم یه میز دنج توی یه کافی شاپ آروم که پره از بوی قهوه و دم نوش و عود و آدم های مختلفه رو می خواد
که برم بشینم اونجا تنها به یاد تو وغرق در رویاهام بشه
دخترک آرنهم
دستهايت را كه ميگشايي
صليب واردلم تشنه تصليب آغوشت مي شود
مسيح وار
عزیزم!
برایم از خودت بگو
جديد وكوتاه
و ترجيحاً با عكس
چه قدر دزديدن نگاه از چشمان تو لذت بخش است
گويي تيله اي از چشمم به دلم مي افتد
بانو !
با مردي که تيله هاي بسيار دارد
مي آيي ؟
بی خیال عاشقانه گفتن..
از عشق که میگویی فراموش می کنم نفسی هست که باید بیاید و برود...
بی خیال عاشقانه گفتن...
با تو بودن نفس می طلبد...
توکه لالایی بلدی خوب چرا نمیایی بامن بخوابی ؟
شک ندارم
اگر حوصله داشته باشم
مي توانم از تمام هنرپيشه هاي پـ ورنو،
طبيعي تر بازي كنم!
شک ندارم
فقط بايد حوصله داشته باشم
راستی باید کمی درباره اینجا حرف بزنم ؟
من سه چیز عجیب و دوست داشتنی در دنیا دارم ! اول چراغ قوه ای که یادگار پدربزرگم هست دوم قطب نمایی که یادگار یه جایی است ! و سوم اینجا که هدیه ای است بس عزیز گرچه خیلی از روزهای اولی که گرفتمش فرق کرده و پوست انداخته و ریختش این روزها عوض شده و هدیه دهنده اش نیز هم یه عالمه عوض شده ، که دیگر نیست آنی که مثلا نوزدهم آگوست بود اما دوستش دارم .....
این سه چیز و مخصوصا این بی چیز برایم عزیز هستند .
این بی چیز و نقاشي ، موسيقي ، ادبيات ، سینما و اتاقم و کاکتوسهایش ، تمام ِ دلبستگي هايم به اين دنياست .
اين بی چیز را دوست دارم چون به دور از تمام ِ چیزها و ترس ها و تَنش ها ، حرفهاي ناگفته مانده در دلم را بالا مي آورم روي اين چیز .
این بی چیز يك جور آرامش خاطر، يك جور انتقام و له کردن تمام ِ حدود و قوانيني كه مسخره هستند و حس ميكنم نيازي بهِشان نيست را بهم می دهد .
این بی چیز يك جور پشت كردن به همه چیزهایی است كه بي دليل ساختيم كه محبوس كنيم خودمان را در آن ....
فكر ميكنم فعلاً تا همين حد كفايت كند .راستی اسمم هم اصلا مهم نیست هست ؟
چيز مغز بودنم
یا بی چیز بودنم
دنيایم را به وجد مي آورد ...
قلب كوچولوي روي شــ ورت توري ات را دوست دارم
كه بي هيچ زحمتي
نگاهم راميدزدد از همه چيز!
بودنت را دوست تر میدارم
وقتی پنجه و پاهایت را در کمرم حلقه میکنی
به آغوشت سفت عشق می ورزم
و به اجبار میداریم که به هیچ فکر نکنم جز تو
تو با من قهری اما چند شب است
با خیال ِ توخیس میشود شـورتم ؛
خانم بیلی
فشن یعنی شلوارهای بی‏دکمه،
یعنی دکمه‏هایی که بدون هیچ زحمتی باز می‏شود.
مدرنسیم یعنی عجله،
یعنی هرگز تجربه نخواهی کرد زانو زدن و باز کردن دکمه‏های شلوارش با سختی چه لذتی دارد.
فرصت نبود تا بفهمم
لب های من حریص ترند
یا سیـنه های تو
همیشه کننده تو بودی
و این در مورد
خیانت هم صدق می‌کرد
یک خنده‌ی گرم تو،برای ارگـاسم تمام ثانیه‌های سرد مزاج من، کافی‌ست

بزرگترین دشمن مینیمال نویس ها خداس.
باور نداری به کتابای کلفت و قطوری که واسه پیامبران هر مذهبش
فرستاده یه نگاه بنداز
با سن سی و چهار سالگی هنوز بچه ام
اما مهم نیست روزی یاد خواهم گرفت که چطورسرت را بکوبم به طاق
و دیگرنه به تو فکر کنم و نه به لباس زیر هایت
به آنهایی که تعریف کردی روزی تک تک برایم
خواهی پوشید
پاهايت را باز كن غريبه نيست منم!
زندگی دارد یک‌ جای آرزوهایم را می‌گذارد

این دیوار، هيچگاه قرار نبود خانه تعلقاتم باشد
شاید بیشتر جولانگاه دغدغه های ذهنی و مشغولیتهای فکری ام بود و شایدهم چیزی فراتر از یک پروفایل ، و شاید هم بیشتر از خاطرات روزانه و تالمات روحی
هرچه بود اما تمام شد و حالا پروفایلی است مخروبه و متروکه
فیس بوک و اون یکی وبلاگم برای تا نمی دانم کی تعطیل شد .....
لعنت بر من اگر باز به کسی اعتماد کنم
....
هی نگید چرا نمی نویسی «غصه» که میآید، جایی برای «قصه» نمیگذارد.
امروز یاد اون روزهایی افتادم که چقدر اینجا زود به زود می نوشتم و چقدر هم لذت بخش بود همه چیز و چرخیدن و خوندن مطالب دوستانم گاهی در شرایطی قرار می گیری که مجبور به ترک کارهای دلپذیر می شی ...شاید باید از اینجا رفت !
از قاب عکس روی دیوار بگیر تا یقه ی این پیراهن که چسبیده است به گلویم می توانستند جای ما نفس بکشند و جای خودشان نفس بکشند جای این که خودشان باشند می توانستم همین قلم مو باشم که مدام سرش را پایین می اندازد و قرمز بالا می آورد .
این ذهن لعنتی از یه فنجون چای هم بدتره. فنجونو هی پر میکنی بعد سرازیر میکنی تو حلقت، این چیزایی که هر روز خالی میشه تو ذهنو کجا باید خالی کرد؟!
“غمدان”م مدتهاست که پر شده؛ حیران ماندهام این همه غم جدید را کجا جای دهم !.

خودت هم میدانستی؛
از اوّل قرار نبود اینجوری بشود
قرار بود نصف جزیره مال من باشد، نصف دیگرش مال تو
بعد روزهای تعطیل بیائیم نصفه های همدیگر را ببینیم و بدویم
زیر باران
- یا به قول آلیس، با صدای فندق شکستن سنجابها -

که زد و جزیره دیگر رشد نکرد.
جزیره ی خوب، جزیره ایست که همیشه چیزی برای تمام نشدن داشته باشد؛
مثلاً هرازگاهی یک تپه ای، آتشفشانی، چیزی ازش بزند بیرون.
جزیرهی بد، جزیره ایست که تمام بشود؛
و بدتر وقتیکه غصهاش بگیرد و دل صاحبش را
- که بخواهی نخواهی خسته میشود و جزیره را ترک میکند به مقصد ناکجا آباد -
بلرزاند
تازه يادم مي آيد . يكي دارد راه مي رود آن بيرون . من گوش مي كنم به هر قدمش . توي سكوت نيمه شب ِ همه خواب ِ من دلم گرفته ، گوش مي كنم و همان وقت مي فهمم كه ما راه رفتن مان محصور همين ديوارهاست . كه نفس كشيدن مان محصور همين ديوارهاست . پس چي كه غمم مي گيرد؟ آدمي اي كاش و بايد كه بال مي داشت . والاه .
باید یک جایی برگشت به زندگی؛ نه، قرار نیست چیزی را فراموش کنیم، قرار نیست ببخشیم، اما نباید فرسوده شد، برید و از پا افتاد.
بیا برویم بدون نگاه کردن. بیا برویم بدون شنیدن بیا ! که می توانیم با واژه ها تا هر کجا بخواهیم، برویم .
هميشه خواستني ها داشتني نيست ، هميشه داشتني ها خواستني نيست..
تو صدای پایت را به یاد نمیآوری، چون همیشه همراهت است. ولی من آن را به خاطر دارم، چون تو همراه من نیستی
"" و صدای پایت بر دلم نشسته است ""
اين روزای یخ زده و کوتاه اينقدر به هم شبيهند که ميتونم با چشم بسته توشون زندگی کنم.
همیشه کتابی هست که نیمه شب هایم را به خمیازه بیاندازد و خودکار بیکی که دلیل نوشتنم شود همیشه سوژه ای که لا بلای روز های تکراریم داستان شود اما.. من دیگر آن من همیشگی نیستم.
امروز فهمیدم توی این مدت تنها پیشرفتم اضافه وزن قابل توجه ام بود که البته خودش رو موقع خریدن پیراهن نشون داد.
تو که معتقد نیستی فصلی است؟ فصل را گذاشتهاند برای آخرین گزینه. چیزی تو مایه های «هیچکدام». من هم که همینجور امیدوارم آنقدر که شبها قبل از خواب دعا میکنم. آنقدر که شبها سبقت میگیرم. آنقدر که شبها رو به آسمان میخوابم.نگاهی میکنم، و اعتراف که همهاش دروغ بوده! خدا کند امشب سقوط نکنم.
برای بیقراری هایم این لحظه ها کافی نیست…
ای کاش ای کاش ای کاش همه چیز مثل ماکارونی بود .
شروع شد!!! شنیدن صدای بالا کشیدن بینیهایی که از آبانماه تا ماه بهمن، همانند شیر آب ریزش دارند؛ شروع شد.
آدم توی تنهاییاش، قهرمان زیاد میشود؛ یعنی تصمیم میگیرد بشود. تصمیم میگیرد هیکلی به هم بزند که وقتی رفت جلو، وقتی رویش کلیک شد، وقتی چشمی برق زد، دیگر تردیدی باقی نماند.آدم توی تنهاییاش، تا کجاها که نمیرود.
همیشه یكی هست كه درد دلت رو بهش بگى ولی واى از روزى كه همون یكى درد دلت بشه.
جالب است ، در زندگی تنها کسانی ما را می رنجانند که همیشه کوشیده ایم از ما نرنجند.
من همین فردا, به رفیقانم که همه از عریانی می گریند: خواهم گفت گریه کار ابر است, من وتو با انگشتی چون شمشیر من و توبا حرفی چون باروت به عریانی پایان بخشیم, و بگوییم به دنیا به فریاد بلند عاقبت دیدید ما ما صاحب خورشید شدیم.
وقتی فسیلهای خارج از کشور را می بینم این فکر در من بیشتر جان میگیره که آره باید رفت به ایران اینجا میان اینها چکار دارم من ؟
چشمای منم مثل آسمون این روزا فقط یه تلنگر لازم داره…تو این تلنگر نباش .

از اینکه بین روزمرگی زندگی آدما گم بشم بدم میاد،از اینکه یه عادت بشم بدم میاد،از اینکه یه شبح بشم فقط واسه خاطرات بدم میاد،از اینکه نادیده گرفته شم بدم میاد،از اینکه فراموش شم بدم میاد.

هميشه، مشكل درست از جايی آغاز ميشود كه صادقانه پی ميبريم: مشترك در دسترس، مورد نظر نميباشد.

یعنی یه آدم چقدر میتونه حال حوصله داشته باشه یا هر چیز دیگری که بهترین لباس هاشو بپوشه ، سه ساعت نیم وقت بزاره چهارتا شیویدی که رو کلشه رو به طرز آماس شده ای سیخ سیخ کنه ، یه عینک آفتابی هم بزنه بعد بلند شه بره تو مستراح خونشون و جلو آینه توالت و لبهاشو غنچه کنه و با موبایلش از خودش عکس بگیره ، به صورتی که بک گراند عکسش مثلا سیفون خونشونه یا حوله های آویزون شده به در حموم هم معلوم باشه و بعد بیاد بذاره اینو تو عکس پروفایلش تو فیس بوک ؟هان من نمی فهمم چیه این داستان ؟کلا ما ایرانی ها اینطوری هستیم یا همه جای دنیا اینطوری هستن ؟

گلدان تابوت کوچکی است که رویای بزرگ شدن را از درخت می گیردمن چون درخت اسیر در خاک اندیشه ام را خواهم کشت در ذهن کوچه ای که کودکانش پا در خاک بزرگ خواهند نهادشاید آغاز یک درخت باشدروزی که گلدانهابه مرگ محکوم شوند.

طولانی ترين روزدر مقابل طولانی ترين شب پشيزی نمی ارزد!ميدانی كه؟

نگو چرا تلخم رفیق تقصیر من نیست ساز تو کوک نیست، وگرنه من رقصیدن بلدم.

امروز فهمیدم که نه همیشه یعنی شاید ، مگر اینکه با صدای بلند گفته بشه و البته ممتد .

تو فیس بوک چقدر خوب جای هم حرف می زنند چقدر می شود سکوت کرد و خود را با خواندن دیگران خالی کرد شبهایش دوست داشتنیست. شبهایی که کیش و مات می نشینی پشت مانیتور و می بینی و می خوانی و دلتنگ می شوی و می فهمی آدمها خیلی خیلی شبیه به همند، هر چقدر هم که هر روز تلاش می کنند برای متفاوت جلوه دادن خود اینجا آدمها خواندشان دوست داشتنیست اگر تا همیشه همین پشت بمانند.
امروز برام یه ایمیل اومده بود که فقط با روزی دو ساعت کار در اینترنت، ماهیانه پنج میلیون تومان درآمد داشته باشید! نمیدونستم از طریق اینترنت هم میشه اعمال منافی عفت انجام داد چون ما عمریه تو اینترنتیم و بیشتر پول میدیم تا بگیریم !
به هر جا رسیدیم ، گذر کردیم .حالا از ” هیچ ” هم که بگذریم ، دیگر به بعدش نمی رسیم .
گاهي وقت ها انقدر بايد خودتو خسته كني تا نفهمي داره چي سرت مياد!
سید: فکر کردی چی؟ به امام حسین بالامم میدونم، پایینمم میدونم…غصه ورم داشته… همش شده التماس… ای گور پدر نشئگیه بعدِ التماس.
کاش باران هرگز نمی بارید و آن مرد در باران با نان ناخوانده به مهمانی نمی آمد تا کوکب خانم مجبور نشود برای نشان دادن کدبانوی باسلیقه بودنش گاو مش حسن بیچاره را ذبح کند!کاش باران هرگز نمی بارید.
تحمل دوريت برايم كشنده است حتی با تصور نزديكی های آن.
از آدمهای که رو اصول منطقی زندگی میکنن متنفرم، از آدمهایی که همیشه دنبال دلیل هستن هم بیشتر متنفرم. بعضی وقتها آدمها باید وا بدن اصلا بعضی وقتها باید بگن هرچی میخواد بشه، بشه.

آره من یادم رفته امروز چه روزیه، امروز هم یه روز عادی هست مثل بقیه روزها.

رابطه هایی که ادم سعی میکنه به هر صورتی شده فراموش بکنتشون، معمولا رابطه های جالبی بودن. و آدم دوس داره بایکوتشون کنه یه جایی از زندگیش که بر اثر بازنگری زیاد از بین نرن، درخشندگیش کم نشه حتی.
حالا راه دوم رو هم انتخاب کردم درست ولی دروغ چرا دلم مثل سگ برات تنگ شده.

من از اینکه رابطه های چشمی بین آدم ها به حداقل رسیده است و رابطه های کلامی به حداکثر ، ناراحتم .من از “نگران بودن” خسته ام.

.
ژانر این هایی که برای فیلم های پورن subtitle فارسی میزارن.
کی گفته خاطرات خوب گذشته لذتبخش و قشنگه؟ خاطرات من فقط و فقط باعث میشه سوزش بعضی جاهایم بیشترشه همین .

غم بزرگ

و اینها همه غصه های من نیست
آدما فقط جاهایی از غُصه‌هاشونُ برای دیگران تعریف می‌کنن، که کم‌تر آزارشون می‌ده…
غمِ بزرگ، مالِ خودِ آدمه!
این روزا دلم می خواد کلی چیز که تو دلمه بنویسم… ولی نمی تونم چون گیر کردن سر جاشون و از تو دلم بیرون نمی یان.پی نوشت: دل من زندون داره تو می دونی!
سوالی دارم مبنی بر اینکه این کارهایی که میکنی برای آزار دادن من هستش یا خودتم سرگرم میکنه؟


فکر میکردم برای منی,منی که سالها منتظر بودم ... با نظاره به گام هایت با آغوشی پر از رنگین کمان به نظاره ات نشسته بودم .. بی خبر از اینکه تو انعکاس یک سرابی در چشم من .


قلاب می ندازی یه ماهی می گیری،یا میخوریش یا می ندازیش توی تنگ ولی هیچ وقت به این فک نمیکنی که اون ماهیه قربانیه خودخواهیِ تو شده .
این روزها را باید مزه مزه کرد .. یکجا سرکشیدنش کار احمق هاست .


واقعا فکر میکنی دنیایی رو که با گریه شروع کردی میتوانی با خنده تمام کنی ؟
دنیای ما پر شده از اتفاقات تخمی تخیلی یا من اشتباه می کنم یا تو ... خلی.


سه شنبه،چرا تلخ و بی حوصله؟سه شنبه،چرا این همه فاصله؟سه شنبه؛ چه سنگین! چه سرسخت,فرسخ فرسخ!سه شنبه,خدا کوه را آفرید.


تمام " هویج " های دنیا را هم که بخورم باز هم نمیتوانم " ببینم " که با کس دیگری دوست شده ای .


مگه راه رفتن رو زمین خدا چه عیبی داره که انقدر دوست داری رو اعصاب من راه بری ؟


دلتنگی که می آید به این سادگی ها نمیرود پی کارش ... نه با حرف؛نه با شعر؛نه با تو .
کابوس همیشگی امشب اومد به سرم و دنیا داره رو سرم هوار میشه کسی که دوستش داشتم داره ازم دور میشه.
هر یه باری که این ادوکلن رو به خودم میزدم می گفتم نکنه یه روز بری ؟ اما چه آسون رفتی.

دوباره افتادم رو دنده بد بیاری خدایا باز از دیگر بندگانت کشیده ای بیرون با ما مشغول شدی؟
یکی لطفا بیاد روی احساساتم راست کلیک کند بعد هم سریع گزینه ریفرش را انتخاب کند و برود…همین

در شهر من جسم ها را با ترس به روح های فسرده زنجیر کرده اند درمیانه شهر که میروی تنها سایه ها را میبینی که با هم عشق بازی میکنند ...به زودی سایه هایمان را نیز به بند میکشند و در میانه ی همین شهر ، مستانه حد میزنند.

دلم به حال خودم میسوزه وقتی می بینم اینقدر از هم دور شدیم و همدیگه رو نمی فهمیم که برای گفتن حرفای خصوصیمون، دلمون رو به یه وبلاگ،یه دنیای مجازی یه فیس بوک با آدمائی که نمی شناسیم خوش کردیم و اینجوری امید داریم شاید یکی تو یه شهر دیگه،یه گوشه دیگه از... این دنیا پیدا بشه و بیاد نظر بده: آره،منم باهات موافقم یا برامون لایک بزنه.

باور

ماهيه شده بود باورش
تور اگه بندازن سرش
ميشه عروس ماهيا
شاه ماهي ميشه همسرش
ماهي نبود تو باورش
تور اگه بندازن سرش
نگاه گرم ماهيگير
ميشه نگاه آخرش

این روزها همه برای بیان احساسات و نظرات خود از شعار معروف “این روزها همه فلان کار میکنند، شما چطور“استفاده میکنند.شما چطور؟

این دنیا هیچیش سر جاش نیست مطمئن باش وقتی یه نفر، یه جائی ،در رابطه با یه موضوعی، داره کیف میکنه که :”خدا رو شکر که عدالت اجرا شد”،درست همون لحظه،یه نفر دیگه،تو یه جای دیگه،داره یه چیزشو ! حواله همه دنیا و آدماش میکنه و از بی عدالتی این زندگی شاکیه.

شاکی شدم بهش میگم یعنی من برگ چغندرم اینجا ؟ برگشته میگه نه شما خود چغندری! چکارش کنم حالا ؟
تو هزار توی دلم،یه چیزی کاملا پیداست،یه چیزی که حتی برق چشمام؛ لبخند،حرف زدن,طرز نگاهم هم نمیتونه اونو مخفی کنه . من شیطانی هستم که تا حالا دنیا امثال منو کمتر به خودش دیده .
مشکلات زناشوئی اغلب از آنجا شروع می شود که زنان برای رسیدن به مقصد به دنبال اسب سفید هستند و پسران به دنبال خری لنگان .


چشمهای من عاشقند؛این را تمام رقیبهای تو میدانند,خیابانها و چراغها و لباسها و ویترین های شهر .


برایت گفته بودم به آرزوها دل نبند .. یادت هست ؟ تو را نهی کردم، اما خودم دلبستم به تو ... و تو ، تمام شدی آرزوی کوچکِ من ! تمام .


احساس میکنم این لایت و سوپرلایت دیگه جوابگوی عمل من نیست .سیگار سنگین معرفی کنید ... لطفا .
بیا کبوتر باشیم کبوترها درس نمیخوانند، دانشگاه نمیروند،تز نمی نویسند و دغدغه دفاع هم ندارند ، کبوترها کار نمی کنند و مالیات و شارژ و اینها هم ندارند کبوترها دانه میخورند، بق بقو میکنند، جفت میگیرند، پرواز میکنند، به اوج میروند؛ خوش به حال کبوترها.
الان نه الان هنوز دوستت دارم اما روزی یاد خواهم گرفت که چطور سرت را بکوبم به طاق و دیگر نه به تو فکر کنم و نه به همه این ناز و اداهایت.
حاضرم شرط ببندم آنچه آدم و حوا را از بهشت راند نه سیب بود و نه گندم.
اجازه بده كمی برايت دلتنگی كنم قول ميدهم مشكلی پيش نيايد!
یادم باشد ساعتم را کوک کنم روی چه وقت فردا تا باران بگیرد و بیاید تا نزدیکی های عصرو برگردد ،یادم باشداگر آهسته گام بردارم دیرتر شب می شودو آفتابگردانها چند دقیقه دیرتر لال می شوند، چیزهای دیگر هم یادم باشد ، یادم باشد دوستت دارم .


بار سنگین ابرها نمیگذارندت که بباری ، همدرد صبورم روزی با هم بر زمین فرو خواهیم ریخت ...


نع! کاری به کار عشق ندارم ! من هیچ چیز و هیچ کسی را دیگر در این زمانه دوست ندارم .انگار این روزگار چشم ندارد ؛ من و تو را یک روز خوشحال و بی ملال ببیند .
من چه دیر فهمیدم که برای تو عروسکی بودم .
غمناک ترین لحظه زندگی را از کسی تجربه میکنی که شیرین ترین خاطرات زندگی را با وی داشتی .
خوش به حال اسمون که هر وقت دلش بگيره بي بهونه مي باره...... به کسي توجه نمي کنه..... از کسي خجالت نمي کشه..... مي باره و مي باره......انقدر مي باره تا ابي بشه.....افتابي شه.....!!!کاش....کاش مي شد مثل اسمون بود....کاش مي شد وقتي دلت گرفت اونقدر بباري... تا بالاخره افتابي شي.....بعدش هم انگار نه انگار که بارشي بوده.
آرنهم نامی است در میان نامها و شهری است در میان شهرها ....
مثل یک درنا ی وحشی تا افق پرواز کن ، قصه ای دیگر برای فصل سرما ساز کن ، زندگی تکرار زخم کهنه دیروز نیست ، بالهای خسته ا ت را رو به فردا باز کن .
به علت خانه تکانی روحی این کافه مدتی تعطیل خواهد بود ،قربانتان .
At : 13:57 Pm
آدم ِ ساکن ِ پنج ِ صبح، ترسو میشود میترسد بخوابد توی دنیایی که هر وقت حساب کنی نصف آدمهایش بیدارند .

اصلن یادم نیست​٬کی بود کِی بود کجا بود٬ چی گفتم و موضوع چی بود که وقتی جمله ام تموم شد ٬طرف گفت : "این حرفت رو نشنیده می گیرم " .


ماوس کامپیوترم تنبل شده بود به زور تکون می خورد با شیشه شور شستمش و تمیزش کردم حالا بايد دو دستی بگيرمش تا فرار نکنه.
- عزيزم تو تازگيا يه کم چاق به نظر ميرسی يه کم به فکر خودت ...
ـ نگو که باز يادت رفته..
ــ که چی !؟
ــ که من 6 ماهه حامله ام
سال های سال است تولید کنندگان ساندیس مینویسند “از اینجا باز کنید” ولی ما همچنان از آنجا باز می کنیم.
نوشته: و به تو فکر کردن زيباست و اميد آفرين... بهش نمیگم نداشتن کسی که بهش فکر کنی خیلی زیباتره...یکی به نفع من.
دروغ مثل آدامسه! اول دهنتو شيرين ميکنه ولی بعد فکّت پياده ميشه.

خوب شده يا نه؟ نظراتتونو کتبی بنويسيد تا لحاظ شه.

نشستم حساب کردم دیدم بيشتر از هشت ساله ماشين عروس نديدم.

یکی نیست به این شادمهر عقیلی بگه ! اگه واقعا خيالی نبود اينقدر خودتو زجر نميدادی که همه بفهمن خيالی نيست.

يه دختره هست ترم دوم دماغش چسب خورد ،ترم سوم گونه درآورد ، ،پريروزام ديدم زده تو کار سلیکون ! .حالا با دوستام شرط بستم اینجوری که داره پیش میره ترم آخر با بيکينی بیاد سر کلاس .
بهش میگم نکن اینجوری چرا میری تو اعصاب ؟! بر گشته میگه تو چته ؟ من فقط دارم ناخنامو با میز سوهان ميکشم.

در باز ميشه!؛ عزيزم خونه ای!؟...عزيزم من برگشتم... (هيچ صدايی نمياد!) عزيزم بيا تو هيشکی نيست.

به جون هرچي مرده ، زلزله برمي گرده ؛ اس اس ميره استاديوم ، شش تايي برمي گرده.


داشتم با خودم فکر میکردم عجب اراده ای دارن اين چاقاله بادوم فروشا... من اگه بودم تا دونه آخرشو ميخوردم بدبخت ميشدم!

آخرین سانس شب تعطیل یه سینمای وسط شهرو در نظر بگیر!بری جلوی گیشه و با افتخار بگی یه دونه!ولی نگاه بلیط فروشه یه جورایی نامفهومه..یه چیزی تو مایه های خاک تو سر بی عرضت یا مثلا حیوونکی تو ..
یه عطر زنونه است...تو دانشگاه پره..تو خیابونام هست..ولی دیروز درو که باز کردم خورد تو صورتم...من از بوش میترسم..میترسم..میترسم.
خستگی يعنی من.. شايدهم بايد رفت ، کجا نمی دونم ؟
به همه حسوديم ميشه حتی شما دوست عزيز! من اصلا حسودم و هرگز نخواهم آسود چی میگید اصلا ؟
امروز زیر بارون برگا بدجوری سبز و خوشمزه به نظر میرسیدن... کاش یه بز بودم.
میگه : این آهنگ ُخیلی باحاله ،گوش میدم؛ باهاش گریه میکنم، میگم: خوبه دیگه اصلا گریه کن زاییده شدیم ما ایرونیا! دیگه نسل ما نسل جیغ و داد و گریه هست دیگه.
استقلال سرور پرسپولیسه .استقلال سرور پرسپولیسه . استقلال سرور پرسپولیسه . استقلال سرور پرسپولیسه . استقلال سرور پرسپولیسه . استقلال سرور پرسپولیسه. استقلال سرور پرسپولیسه . استقلال سرور پرسپولیسه . استقلال سرور پرسپولیسه ..


-رونوشت به پرسپولیسی‌ها: ریز می‌بینمتون :)))
-نوستراداموس گفته پرسپولیس سوراخه :)
-آقا استقلال سروره خاموش کنید تلویزیونُ برید پی کارتان دیگه
-مجری گفت کلاه کج تو زمینه !!! اسمایلی توهم کلاه کجهای کماندو ریختن تو زمین :))))))))))))))
-دیدید گفتم مساوی من میدونستم دیگه
زمان زيادي طول كشيد تا فهميديم خواننده ها توي شوهاي تصويريشون فقط لب ميزنند و قبلا ترانه شون رو سر فرصت خونده اند و ضبط كردند. و بعد از اون انگار كه يك كلاه گنده سرمون رفته ياشه ديگه هيچ شوي تصويري رو نگاه نكرديم و لذايذمون تنها به شنيدن صداي خواننده بسنده شد..
هیچ دردی بدتر از تزویر نیست
گر چه برگت سبز نیست
پاییز نیست
وقت مرگ نیست ..


تازگيها هر چيزی که زير آن خط کشيده باشند به نظرم لينک می آيد چشمان تو ولی برای کليک کردن دست نیافتنی شده اند .

با نصف دوستام سر برد استقلال شرط بستم و با نصف بقيه بالعکس! اينجوری حداقل مطمئنم چيزی نمي بازم!
تمام کيف تلفن به اين بود که نمیدونستی کی پشت خطه! تلفنم تلفنای قديم... چیه این موبایل و شماره اندازهای مسخره همه ذوق و هیجان آدمو کور میکنه.

بعضی وقتاــ فقط چند ثانیه ــ فکر میکنم از بقیه بیشتر میفهمم ! همین نشون میده چقدر نفهمم ! اوهوی...!تو که ميگی من هيچی نميفهمم..راست ميگی!
میگه داری منو تهديد ميکنی !؟ نگاش می کنم و میگم کاش ميتونستم.
به اميد روزی که آخر همه فيلما آدم بدا تمام آدم خوبارو بکشن...پولاشونو وردارن برن بقیه عمرشونو کیف کنن.
هیچگاه نگاهت را فراموش نمی کنم ، نگاهی سرشار از محبت و صمیمیت ، صدایت در گوشم زمزمه می شود و نگاهت در ذهنم مجسم ، اما ... ، من تو را می خواهم نه خیالت را.
داستانها از روی ما نوشته میشوند یا که داستانها داستان اند، همان اند که شب ها آرزو میشوند، رویا میشوند، ساخته میشوند...ناگفته ها، رازها، لحظات گمشده زندگی، مال داستانهاست یا که از خود ماست، همین مای نشسته اینجا، پشت همین پروفایل های آبی رنگ همین لحظه های اطراف ما نیستند که قرار است گمشده داستان ها شوند؟ مرزها، فاصله ها، ناگفته ها، ما را وارد...
امروز یکی از آن روزهاست که دلم می خواهد به هیچ چیز فکر نکنم و زندگی را با تمام پیچیدگی هایش بگذارم گوشه ای. پاهایم را دراز کنم روی میز و چای بخورم. شاید هم سرم را گذاشتم روی این روزنامه ها و خوابیدم. این همه زندگی را جدی گرفتم چی شد؟ .. حالا امروز هم تمام دنیا را می خواهم از دریچه ی بی خیالی نگاه کنم.
میدونید شست پا به چه درد میخوره ؟ من الان پس از سالها فهمیدم ! مفیدترین کارش روشن کردن کامپیوتره.
يه صبح تکراري ابری خيلی بهتر از يه صبح تکراري آفتابيه.
آزمودم عقل دور انديش را عاقبت ديوانه سازم خويش را... مولوی تو هم پس اینکاره ای ؟ مازوخیسم داشتی ؟
این سر درد لعنتی و دوست داشتنی داره سرم رو اره می کنه و میاد پائین.
رفيق ميبينی ديگه درختا هم درختای قديمی نيستن ! اينو اون دارکوبی که داشت به درختچه مصنوعی نوک میزد بهم گفت.
برگشته میگه آخ اگه پولدار بودم ميدونستم چه جوری باهات رفتار کنم... فکر میکنید جوابی بهتر از این باید براش می نوشتم : عزیزم خدا خرشو ميشناخت که بهش شاخ نداد.
من مدتی است دو نصف شده ام! نصف ديگرم را هنوز البته نميشناسم
خوبی عزیزم حالت چطوره !؟
ــ برو برو حالم...ازت به هم ميخوره!
عجبا شما بودید چی بهش می گفتید ،احساسم کور شد.
شرمندگيم وقتی بيشتر ميشه که ياد کارايی که برای تولدم کرده ميافتم...اصولا من لياقت هيچيو ندارم.
برام پیامک !! داده و ميگه (اون ميگه) که تو (يعنی من) به جای دل يک سيب زمينی در سينه دارم! بعد گفت ( دوباره همون) که شوخی کرده! منم جواب دادم : هر هر هر بعضی ها چقدر لوس هستند ها ؟
بهش میگم تلفن محل کارتان را که جواب نمی دهید، موبایلتان هم که آنتن نمی دهد... گرفتنتان چقدر سخت است! میگه اتفاقا اگر کسی بخواهد مرا بگیرد چندان هم سخت نیست ! چی باید می گفتم ؟
بهش میگم نکن عزیزم آخه چرا لگد به بخت خودت ميزنی!؟ میگه آخه زورم زياده! چی بهش بگم ؟

ظاهرا امروز را باید فین فین کنان و چای خوران و غر زنان طی کنم .
تونل ها را شايد کنده اند
برای اين که سر هر کدامشان فکر کنی آن يکی سرش چه جور جايی ميتواند باشد
برای اينکه آخر هر کدام ساده لوحی ات را بخارانی ببينی فقط جاده کمی سر بالايی تر شده
تونل ها را شايد کنده اند
برای اينکه توی يکيشان فکر کنی نور بالای اتوبوس روبرو همان روز بيرون تونل است
برای اينکه امتحان کنی ببينی وقت داری ساده لوحيت را بخارانی يا نهببينی جاده چقدر سربالايی شده
تونل ها را کنده اند برای همين چيزها شايد..
باز این نگهبانها بی عرضگی کرده اند و در دیونه خونه رو بازگذاشتند! پروفایل قبلی من هک شد و بعد هم محو شد ! دوستان دوباره منو اد کنید تا دور هم باشیم بازم
2 days Later
فیس بوک من چند روزی قرو قاطی بود و بعد یکهو محو شدفکر کردم هک شدم و نامه نوشتم ولی امروز جواب اومده که کاربران بسیاری اعلام کرده اند مطالب شما توهین آمیز و حاومی مطالب پورنوگرافی بوده و برای همین پروفایلتون دیسابل شده . آخرشم با قاطعیت گفته we cannot provide you with the specific rates that have been deemed abusive یعنی چی اونوقت ؟ پورنوگرافی؟؟؟
مرسی که هستی !
یه وقتایی آدم با مخلوقاتی مواجه میشه که به معنی واقعی کلمه مخ لوق !! هستن طوری که آدم احساس میکنه هیچ رقمه راه نداره تو زندگی سگیش همچین خلقی تو دست و بالش باشه و دچار یه جور سرخوردگی میشه و به سیگار پناه میاره این واکنش معمولا با ذکر جمله “عجب چیزیه سگ مصب” یا موارد مشابه اتفاق می افتد .
یک گوزن از گله های مهاجر
در مهاجرت مریض شد
گوزن ها رفتند
آن گوزن ماند
و در بیماری مرد.
بعضی ها من را ياد ستاره های پسورد می اندازند هرچی که باشند و هرجوری که حساب کنی باز يک جور ديده ميشوند.
آمنه آمنه چشم تو جام شراب منه ..... از صبح تا حالا دارم اینو می خونم یعنی چی آخه این چیه افتاده تو دهنم؟
آقا... خانم کسی هست به درد دل من برسه ؟ شدیدا به مشاورین بر سر دوراهی مجلات زرد نیازمندم ! شوخی نمی کنما جدی ام !
بزرگترین اشتباه من از تولد تا الان همون تولدم بوده!
قدیما پيدا کردن ستاره ام لای اون همه ستاره خیلی سخت بود..تازگیا اول عینکمو برمیدارم بعد با خيال راحت از لای هفت هشت تا ستاره ای که مونده پيداش ميکنم!
از دل برود هر آن که از دل برود! هيچ ربطيم به ديده و دور و نزديکی نداره..ميدونم که ميگما!
گوش کن...وزش ظلمت را ميشنوی...؟.
فکر کردن يعنی ور رفتن با چيزای تو مغزت تا وقتی خوابت ببره...
صدای يه ترمز چندش آور تو خیابون ... یه نفرمرد..شايدم يه گربه..شايدم هيچ کدوم ! کی ميگه زندگی سخته!؟.
ترجيح ميدی حسودی کنی يا بهت حسودی کنن!؟.
به من بگو بی وفا حالا يار که هستی...در ضمن ميخوام بدوني که اين فقط يه کنجکاويه ساده است فکر نکن ميرم با يارو دوئل ميکنم به خاطر تو!
هی فلانی فیس بوک شايد همين باشد! خاطرات پسری تنها،معجزات کافری بی دين،درد دل با دلبری زيبا...هی فلانی هر چه باشد،من نوشتن دوست ميدارم.. / فرشادثالث! ــ شهريور 88.
خدا رو دوست دارم به خاطر عصر روزای دلتنگی و ابری... بازم شکرت.
کوه با نخستين سنگ ها آغاز ميشود و انسان با نخستين درد..
به دوربین مینگرم شبیه دخترک آخرین قصه ام میشوم آتش میفروشم نان میخرم خسته میشوم و میمیرم.
مطمئنم رو در رو که بشویم حتما کلمه کم میآوریم برای گفتن ، این است که اصراری ندارم ببینمت با اینکه میدانم هر روز از اینجا میگذری و من هر روز دلتنگت میشوم و حالا هم میگذری و دلتنگت ــ که نه ــ اما دلم...
ته دیگ داره به آرامش می رسه ....
سرم سوراخ شده و مغزم با تعجب کودکانه ای يواشکی به دنيای من سرک ميکشد ! تهوع دارم و سرگيجه و لخته های احمقی که جلو چشم مغزم را گرفته اند..
بدون یک ذره آرایش ؛ بدون عمل و ال بل جیمبل ، BIO میدنی یعنی چی ؟ یعنی اکازیون !
تو ترجيح ميدی يه پيکان مسافرکش مدل 48 آب توی خيابونو سر تا پات بپاشه يا يه پرادوی نوک مدادی !؟.
ببين نابغه جان...سرطان خون آبريزش بينی نيست که يهو خوب شه! حالا دوباره هر دفعه ميای بپرس اين یارو خوب نشده هنوز..
تنها نشسته ام و حواسم نیست که دنیا با من است...
همديگه رو بغل کرديم... يعنی اون بغلم کرده ! به ديوار پشت سرم زل ميزنه،دماغشو بالا ميکشه و ميگه: کاش مثل بقيه احمق بودم! به ديوار پشت سرش زل ميزنم... قیافه ناراحت به خودم گرفتم و ميگم : همه چیز درست ميشه عزیزم ... و منتظر ميشم تا گريه اش بند بياد و قسمت مورد علاقه ام شروع شه ( وای من چقدر خبیثم).
آدم متاهل آدمی است که گذشته ای داشته و آدم مجرد،آدمی است که آینده پیش روی اوست ! خلاصه اینکه ازدواج شتری است که در خونه هر خری می خوابد.
پشت سر هر مرد موفقی زنی ایستاده که نتونسته جلوی موفقیت اورا بگیرد / پشت سر هر زن موفق مردی ایستاده و پشت سر او ، مرد خودش ! / پشت سر هر زن موفق یک مرد انگشت به دهان نیز ایستاده که آب از لب و لوچه اش سرازیره ! ، تمرین : درفشانی و مشابهات خود را به این موارد بیفزایید.
آدمها دو دسته اند : یا در مرداد به دنیا آمده اند یا دوست داشتند در ماه مرداد بدنیا آمده باشند " قسمتی از دیالوگ شهاب حسینی تو سوپر استار" هووووم خوشمان آمد.
بیشتر دوست داری بفهمی تور عروس را چطور می زنند یا اینکه عروس رو چطور تور می زنند ؟.
60 min later
اندر ارتباط با قبلی اینکه زیاد بفکر تور زدن نباشید چون بسیارند جوان هایی که سر عقد آمدند و سر عقل نیامدند و بسیارند جوانهایی که سر عقل آمدند و سر عقد نیامدند.
اینو الان گذاشتم رو تلفنم منتظرم ببینم مردم چکار میکنند : با سلام...لطفا پس از شنيدن صدای بوق یه شیرینکاری جالب بفرمائید ... متشکرم.
اگر دین ندارید لا اقل جوانمرد باشید و اگر کوزت نیستید لا اقل ژان والژان باشید دیگر چرا تناردیه می شوید ؟.

:ط :ط :ط :ط :ط
چشماتو ببند يه پاتو بگير هوا دو تا دستاتم بذار رو سرت حالا اگه راست میگی بگو دوستم داری!
ميشه وبلاگ کادو داد!؟.
دارم بهش میگم دوستت دارم در حد تیم ملی بعد میگه به همچنین خودت هم باید فهمیده باشی ! بعد من خیلی خوشم میاد و داد می زنم کمک من میخوام اینو بنویسم بعد اون بهم یاد میده و بعد میام من مینویسم بعد گوشم میخواره که یادمه مامان بزرگم میگفت خوبه خوبه عزیزم خوش یمنه .
موهای های لايت شده دخترک روياهای من،ريشه در فسفر مغزش دارد.
روی مشق عشق، همیشه خط سرخی هست حتی وقتی که آدمها برای این مشق میکنند که بفهمند مداد را چطور دست بگیرند.
ينده زيباست..چون نه مثل گذشته است و نه مثل هيچ چيز کهنه ديگر...

دلم باز غمباد گرفته ، من از زمین و زمان شاکی هستم ، من شاکی ام ، من دلخورم، دلخورم از تلنبار این همه حرف توقیف شده در میانه‌ی راه گلویم.
دنیای عجیبی ست: تا مریض نشوی برایت گل نمی اورند.تا گریه نکنی نوازشت نمیکنند.تا فریاد نکشی به سویت برنمیگردند و تا نمیری نمیبخشن.
یکی بیاد منو بدزده ... یکی بیاد .
امروز داشتیم حرف مرگ می زدیم با چند نفر یکهو گفت حاضری نصف عمرتو بدی يه دقيقه مرگ رو تجربه کنی !؟ گفتم نه من حاضرم همشو بدم ! همینجوری که نگام میکرد گفت هوم و رفت
بعضيا جنبه خوب زندگی کردنو ندارن بعضيام جنبه زندگي کردنو..
کی ميتونه به صورت تحليلی یه دلیل بیاره که چرا با اين که پيتزا گرده جعبه اش مربعه!؟
میدونم چرا و نپرسید چرا ولی خاکستری عجيب ترين رنگ دنياست...
صبر کردن تنها کاريه که بدون اشتباه انجامش ميدم! کلا هيچ کس تو کاری که سی و چهار سال روش تمرين کرده اشتباه نميکنه!.
امروز تو یه فیلم آقاهه گفت: ميخوام جهنمو برات چراغونی کنم.. خوشمان آمد.
همین رو کم داشتم مامانم هم اکانت فیس بوک درست کرده عجبا!؟
180 Min Later
عجب گیری کردم ها ؟ مسج داده شیرمو حلالت نمی کنم اگه منو اد نکنی ؟ چقدر من باید تاوان اون شیر نخورده رو بدم ؟
اگه بيشتر آدمای دنيا ديوونه بودن عاقلا رو تو تيمارستانا به تخت ميبستن!؟
لاشخورا چون جسد بقيه رو خوردن زشت شدن يا چون زشت بودن هيچکس بهشون غذا نداده رفتن جسد بقيه رو خوردن!؟
من دزد شبرو نيستم..من...
ــ بیشین بینیم بابا هر کی مياد اينجا همينو ميگه سرباز ببرش انفرادی !!
نوشته: و به تو فکر کردن زيباست و اميد آفرين... بهش نمیگم نداشتن کسی که بهش فکر کنی خیلی زیباتره...یکی به نفع من!
روزي گمان مي بردم كه تمام مي شود يا نه اما چه زود تمام شد . آن وقفه طولاني ميان اين نوشته ها ... آن روز ها كه ما پر بوديم از هم.
به نظر شخصی خودم! قلب دو تا وظيفه اصلی داره: 1- پمپاژ خون 2- پمپاژ محبت! قلب من همون اولیشو انجام بده من ازش راضيم.
چند وقته موقع فيلم ديدن دوست دارم شخصيت منفيه برنده شه ! شاید چون تنها کسيه که تظاهر به خوب بودن نميکنه... متنفرم از تظاهر به خوبی..
کاش فردا شب که به خانه برمیگردم آمده باشی... بعد نوشت: کاش یادم نمیآمد که هرگز نمیآیی.
هان ای شب شوم وحشت انگيز تا چند زنی به جانم آتش؟ يا چشم مرا ز جای برکن يا پرده ز روی خود فرو کش يا باز گذار تا بميرم کز ديدن روزگار سيرم....
چه تلخ است که دیگر گریه هم مرهمی بر داغ دلم نیست وقتی که دلم را در ناکجا آباد زندگی دفن کردم...
هم می زنیم گذشته را حال را؛ تا آینده ای متفاوت بسازیم...
روزای آخری اذيتم نکن خب؟ نمیدونی مگه من الان تو يه باتلاقم! با اولين قدم تا زانو ميرم زير لجن...قدم دوم تا گردن..قدم سومم زير لجن خفه ميشم ..به همين راحتی...
آیا می دانید که آسمان ها و زمين به هم پيوسته بوده اند و خدا آن ها را از هم جدا كرده و هر چيز زنده را هم از آب آفريده ؟ اگر می دانستید که هیچ واگر نمی دانستید پس آيا ايمان نمي آورید؟
تو قرآن اومده ما زمین و کائنات را در هفت شبانه روز آفریدیم حالا من سئوال دارم مثلا وقتی هنوز زمین و خورشید و اینا آفریده نشدن و کارشون نصفه نیمه هست چجوری شبانه روزی بوده که معلوم شده هفت شبانه روز طول کشیده؟
امسال شب قدری نشستم و قرآن خوندم و با مارکر همه اشکالامو زرد کردم حالا دنبال یکی میگردم سئوالامو پاسخ بده؟
انقدر از زیر ذره بین دیده شدی که گاهی برخورد های عادی مردم اینجا برات عجیبه ! حتی وقتی در غیر منطقی ترین وضعیت ممکنه باشی :) .
ای کاش آدمی وطنش را همچون بنفشه ها می شد با خود ببرد هر کجا که خواست.
و ما همهء ما محکومیم به دست و پا زدن میان عقل و احساسمان... هیچ وقت روابط دنیای مجازی رو وارد .دنیای حقیقی نکن...گند میزنه به همه چیز
یکوقت هایی...یادم می رود ... خواب دیده ام یا بیدار بوده ام ... یکوقت هایی که یادم می رود ... خودم را چند نیشگون بگیرم... یکوقت هایی که آنقدر خوشحالم...که شبیه هیچکدام از لحظه های روزمرگی هایم نیست... .یکوقت هایی مثل دیدن ... بعد از سالهای ... همبازیهای کودکیهایم
من ترا در تو جستجو کردم/ نه در آن خوابهای رویایی/ در دو دست تو سخت کاویدم/ پر شدم،پر شدم،ز زیبایی/ پر شدم از ترانه های سیاه/ پرشدم از ترانه های سپید/ از هزاران شراره های نیاز/ از هزاران جرقه .های امید/ زندگی
وقتی نباشم دلم برای خودم تنگ می شود برای کارهای نیمه کاره ام برای سهمیه اشکهای روزانه و برای .روزهایی که منتظر نگاهت مانده بودم
همیشه چیزهایی که آرزوشون رو داریم در لحظه هایی که اصلا انتظارش رو نداریم اتفاق می افتن نمی دونم .چرا این قانون این همه توی زندگی من اتفاق می افته اما دوسش دارم
کنار خواهیم گذاشت ترس را ، آرزو را و با باد خواهیم رفت به ساحل دریا بیا .
رندان مست رسید به دستم ... و من الان در آسمان ها سیر می کنم ...من هم امشب با شجریان  . شب زنده داری خواهم کرد
اول راهنمایی که بودم بچه مثبت بودم و همیشه برام سئوال بود که چرا صبح ها توصف وقتی دعای فرج می خوندن و به «حَتی تُسکه نَهو»که می رسیدیم ناظم چهار چشمی صف سوم راهنمایی ها رو می پائید دورانی بود ها.
یادش بخیر معلم ها چه مغرور بودند : شما اگه همتون 20 بشین، یه قرونم به من نمی دن؛ اگه همتونم رَد بشین یکی نمی تونه به من بگه آقا بالای چشمات ابروه.
فقط ديوانه ها فکر ميکنند زمان متوقف است و غم و غصه ها جاودانه اند . شک نکن که هر کی اينو گفته ديوونه بوده چون منم همينجوری فکر ميکنم و البته من ديوونه نیستم!
سوال من اينه که اگه ما قبل از تولد ميدونستيم دنيا اين شکليه چند نفرمون قبول ميکردند که به دنيا بيان..!
خستگی يعنی من ، شايد بايد رفت!
بهم تنه زد و گفت هوی جلو پاتو نگاه کن خسته تر از اونی بودم که بخوام برگردم و جوابش رو بدم زل زدم به عاشقانه آروم دو تا کلاغ روی درخت جلويی..
بروبکس کسی اینجا از نیویورک هست که دلش بخواد تو مترو سوار تاب بشه ؟
الان رسما دارم حسی رو که مسيح شام آخر داشته درک می کنم.
مشت میکوبه به در..داد میزنم خوابم..داد میزنه باز کن..داد میزنم خوابم.....خوبيش اينه که نميتونه بياد تو..حتی اگه داد نزنم..اگه نتونم..اگه نباشم..
کمک..کمک سکس ـ اِکه ام گرفته!
دلم ميخواد روزای تابستونو از وسط جر بدم،توشو با برف پر کنم،با بارون بخيه اش بزنم...در ضمن ميخوام سر به تن این تابستونی که ساعت 8 صبحش بايد پاشم برم ورک شاپ نباشه..
و من آیا روزی برای همیشه چمدان هایم را زمین خواهم گذاشت؟
ــ تو هم دلت برام تنگ شده بود !؟
ــ مگه کجا رفته بودی؟
ــ هيچی٬بيخيال
حالا که خوابم نميبره بذار ببينم تا صبح ميتونم روح جر خوردمو وصله کنم...چند وقته دارم زيادی فسفر ميسوزونم..
دختره شرط میذاره: بايد 100 شب بيای زير پنجره اتاقِ من تا صبح ساز بزنی.پسر 99 شب ميره و شب آخر نه...
چو وصلی شد دگر عشقی نباشد
دگر عشقی به معشوقی نباشد...
نميتونم اون لحظه رو توصيف کنم.تا لبم بهش خورد آتيش گرفتم.حرارتش از لبم توی تمام بدنم پخش شد...لبم بی حس شده بود ولی بازم داغیشو حس میکردم..اون لحظه واقعا... ـــ حالا يه بار يادم رفت تو چاييت آب سرد بريزم...بچه ننه ببین چه قشقرقی راه انداختی ها ؟
.دو دسته آدم داریم ! ۱ـ آدمایی که فکر ميکنند آدم هستند ۲ـ آدمای غیر آدم
.سحر شد ! مرغ سحر جون کجایی ؟ تو روخدا تو ديگه برام ناز نکن جون مادرت ناله سر کن
اینجا اینجا است و این صدای من ! من اینجا هستم و تو نه ! دیگه هم این طرفها نیا..
میدونید وقتی مظلو م ترین بچه کلاس رو که هر روز کتکش می زدید و تغذیه اش رو هم می گرفتید ازش و ميخوردید رو بعد از 20سال یکهو تو خيابون ببینید و بعدش قرار یه شام رو باهاتون بذاره چی کار بايد بکنید ؟ من .الان اینجوری شدم
کاش ميشد مثل یه فیلم لوس يه چيزی تو سرمون بخوره و تمام خاطرات بدمون يادمون بره بعدشم تمام خاطرات خوب ده نفر ديگه بياد جاش! البته از اونجا که چیز خوبی تو سر من یکی نیست مطمئنم اگر اون چيزه تو سر من بخوره من حدود 98% از محتويات مغزم را از دست خواهم داد..!
ماه رمضان ماه مهمانی خداست، ماه ضیافت الله است که مومنان... ــ آهان که اینطور گفتم چرا مردم همش گرسنه ميمونن تو اين ماه
وززززززززززززززززززززززززززززززز . دوپسسسسسسسسسسسس ! وای مگس کشته شد ! وای مگس .کشته شد
نشسته بود روی تخت. از خواب پریده بود. گرگ و میش بود هوا. دست در موهای بلندش کرد و سرش را خاراند. نمیخواست به ساعت نگاه کند. میدانست پایش را از تخت بیرون بگذارد باید زندگی را شروع کند. آرام به کنار تخت رفت. پایش را لحظه ای به زمین زد. ترسید. دوباره بر...روی تخت نشست. بادبان قایق تک نفره اش را افراخت. پارو ها را در دست گرفت. پارو زد، باز پارو زد، و باز هم. دور شد
داشتم باهاش میومدم خونه که یه ماشین حمل بتون دیدیم!گفت بچه که بوده:
ــ بابا چرا پشت اين کاميونا بعضی وقتا ميچرخه بعضی وقتا نه!؟
ــ عزیزم٬ اينا وقتی خوشحالن پشتشون ميچرخه!
... چه بابای باحالی
.همه از مرگ ميترسند و من از زندگی سمج خودم
اگه گراهام بل تلفن رو اختراع نکرده بود تکليف اين همه آدم که با دایال آپ به اينترنت وصل ميشن چی میشد!؟
شده تا حالا کابوس ببينی..از خواب بپری و کلی خوشحال بشی که کابوس بوده؟شده بزرگترين آرزوهاتو تو خواب ببينی..از خواب بپری و حالت گرفته بشه!؟ خب اين به اون در..
بعضی وقتا طرف شدن با آدمای بد لازمه...لازمه بفهميم همه مثل خودمون نيستن!هممونو تحويل گرفتما!
يادتونه کلاس اول يه سری عدد ميدادن که زيرش نقطه بود بعد اينارو که به هم وصل ميکردی يهو یه هواپيما درست ميشد!؟ عجب حالی ميداد..!
کاش يک آفتاب پرست بودم! آفتاب پرست اين را گفت و مگس را يک لقمه چپ کرد... ميدونم که نميدونيد!
آدما هر چی کوچيکترن راحت ترند نه به خاطر اينکه فکر و خيالشون کمتره به خاطر اينکه عقلشون کمتره.
دلم میخواد بدونم چند نفر از ما خودمونيم و نه آرزوهای پدر مادرامون..!؟
يه بالش خریدم ،هم نرمتر از قبليه هم گنده تر،ولی چه فايده به اميد روزی که بالش های نو کابوس های کهنه را عوض کنند..!
"امشب آخرین شبِ آگوست هست. حالا شاید معنی خاصی هم ندارد . اما خداحافظی با ماه ی که من توش .به دنیا آمده ام یک جوریی هست"
تازه فهميدم فیس بوک چقدر باحاله و اصلا چی به چيه! میخوام اعتراف کنم !! اگه میدونستین پشت این صفحه آبی و معصوم فیس بوک من چه خبره...
احتمالا بهشت اون اوایل سکنه زیبارو و از اون حوری موری ها نداشته وگرنه آدمی که (منظورم خودِ حضرتشه!) با يه میوه گول نمیخورد شایدم سیبه دروغه و خدا آبرو داری کرده موضوع چیز دیگه بوده شایدم حوری ها دروغن ... خدا عالمه اصلا!
و ميدانم که روزی خواهد آمد..در حاليکه شهزاده زيبايی بر روی او سوار است و به او نهيب ميزند..! - از دفتر خاطرات يک اسب رویایی!
بيزحمت واسه يه ثانيه هم که شده خودتو بذارجای من...گذاشتی!؟ خب...ببين الان دستمو آروم از رو دهنت برميدارم ولی قول بده جيغ نزنی
امشب فقط تو را میخواهم فلوکستین عزیز!دلگیرم! می توانی آرامم کنی؟ یک چیز غمناکی روی دلم مانده که نباید به کسی بگویم. دیوانه وار می سوزم از غم. حرف هایم مانده توی دل یک وجبی ام.بیا و آرامم کن !
داشتم واسه خودم راه ميرفتم که اون آقا کوره يهو تونست ببينه.. اول از سايه اش ترسيد،بعد نشستيم يه کم گپ زديم...دلش ميخواست بدونه زانتیای بژ چه رنگيه...يه ربع وايساديم تا يه دونه رد شد.. بعدش اون دوباره کور شد و هر کی رفت خونه اش... پایان و ادامه هم ندارد.
رفتم يه هايکو خريدم با هم بخونيم..اينجاشو نيگا : فاخته می خواند...پرواز ميکند...می خواند .... عجب کتابیه ! این فاخته چه زندگی پر مشغله ای دارد !
و خاطره ات تا جاودانِ جاويدان,در گذرگاه ادوار, دادسر خواهد شد..
یه عطره .. تو دانشگاه پره..تو خیابونام هست..ولی دیروز که داشتم خداحافظی میکردم تو ایستگاه باز خورد تو صورتم.. حالا دلم باز برای اون عطر تنگ شده .
اگه زمين صاف بود همه شو پیاده ميرفتم،به همه مقدسات قسم که تا آخرش ميرفتم حيف که گرده،هر چقدرم برم نهايتش اينه که ميرسم جايی که الان هستم...
دسمال من زیر درخت آلبالو گم شده,سواد داری که هیچ ولی وای به حالت اگه سواد نداشته باشی,بیچارت می کنم !
پیکان جوانان آلبالویی رنگ نشده در حد صفر مدل 58 ! این ماشین مال یه خانم دکتر بوده عصرها شوهرش باهاش مسافرکشی میکرده.
این روزها خوشحالم و خوشبخت حس خوبيه آدم بدونه وضعش اونقدر درب و داغونه که هيشکی بهش .حسودی نميکنه


و اغلب حواسمان به دلخوری پنجره نیست که صورتش چه همه آبله روست از باران، و هی مرتب میخوانیم:باز باران با ترانه با گوهرهای فراوان.
استاتوسهای من ظاهرا بی معنی هستند ولی پشت این ظاهر بی معنی,هیچ معنی خاصی وجود نداره.
روزگار غریبی است. دلِ آدم -معلوم نیست از کجا- یاد میگیرد که هیچ وقت، هیچ کجا آرام و قرار نداشته باشد. هر جا که هستی دلت اصرار دارد که حداقل یک چند کیلومتری برود آنطرفتر، بساطتش را آنجا پهن کند... کلا این ناآرامی و بیقراری که میگویم نقلِ حالِ دل این چند ساله ی ماست. دوای دردش هم چمدان بستن و برگشتن و این صحبتها نیست. کلا از ریل درآمده و راه بیراه خودش را میرود.
در یک آن، در یک لحظه، همه آنچه که سالها میکاری با یک حرف، یک نگاه، یک حرکت ظریفِ بیجا میریزد، پودر میشود برای خودش میشود گرد و خاک، میرود مینشیند هر گوشه ی خانه. بعد سالها گردگیری میکنی بی میل، بی اشتیاق، نه گردها پاک میشوند نه دل آرام.
بعد هی میگویند: منطق، تفکر، تصمیم گیریهای عقلانی! امان از این حرفهای گنده ی بیخاصیت. یکی نیست بهشان بگوید که شرط کار دل این است که بی محابا یک روز همینطور که قدم میزند، خودش را دربست ببازد به نگاه یک رهگذر. اصلا یادت هست؟ قصه ما هم از همین جا شروع شد: یک نگاه تو، یک نگاه من.